خــــ ــــدا
باز باران بارید...
اشکی از گونه چکید...
قلبی از درد تپید...
چشمی از غصه گریست...
خاطره،
مثل یک قطره آب
روی زخم ها چکید...
یکی از آدم ها
فریادی از درد کشید...
باز باران بارید...
خیس شد خاطره ها...!
به او بگویید دوستش دارم
به او که قلبش به وسعت دریاییست
که قایق کوچک دل من درآن غرق شده…
به او که مرا از این زمین خاکی به سرزمین نورو شعرو ترانه برد
و چشمهایم را به دنیایی پر از زیبایی باز کرد…
به او بگویید دوستش دارم
به او که صدای پایش را میشنوم، به او که لحن کلامش را میشناسم
به او که عمق...
من همیشه منتظرم ..
منتظرِ توئی که آمدنت ..
نبضِ تپش هایم شده است ..
من همیشه منتظرم ..
منتظرِ یک نگاهِ قشنگ ..
نگاهی که .. منظرِ نگاهم شده است ..
منتظرِ هُرمِ دستانت ..
دستانی که ..خیالِ لمسشان ..
لبخندِ لبانم شده است ..
من ..
همیشه ..
منتظرم ..
منتظرِ توئی که .. هیچوقت نمی آیی ...