من ترا افسوس ميکردم ز جهل/من بدم افسوس را منسوب و اهل
ميلش اندر طعنهي پاکان برد /چون خدا خواهد که پردهي کس درد/
کم زند در عيب معيوبان نفس /ور خدا خواهد که پوشد عيب کس/
ميل ما را جانب زاري کند چون خدا خواهد کهمان ياري کند/
وي همايون دل که آن بريان اوست /اي خنک چشمي که آن گريان اوست/
مرا در منزل جانان چه جای عیش چون هر دم
جرس فریاد میدارد که بر بندید محملها
به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید
که سالک بی خبر نبود ز راه و رسم منزلها