نتایح جستجو

ژان والژان: از خستگی به لانه‌ی سگی پناه بردم، حیوان بدنم را گاز گرفت. مثل اینکه او هم آدم بود..! ویکتور هوگو | بینوایان |

ممنون روزا خیلی ممنونم : )

ممنونم : x

این سرطان لعنتی : ( اه خب من که بودم چرا رفت سراغ مادرم

خدا نکنه مرسی که بودی و هستی

سلام احسان ممنونم :gol::gol::gol:

داداش خوشحالم که تورو دارم واقعا

جلو آبجیام دیگه نمیتونستم راه برم کمرم شکست

برا من نه زندگی مونده نه دلی مونده میخندیدم و میگفتم علی هم مرد به خودم تسلیت میگفتم

خدا نکنه مرجان همین که پیشم بودی خیلیه باور کن روزای خیلی بدی بودن بابام بهم میگفت علی جلو آبجیات گریه نکن بعد میدیدم خودش نمیتونه 2 ثانیه تحمل کنه تو حیاط تنها مینشستم و گریه میکردم که نکنه یکی از آبجیام ببینه : (

اینجا نمیتونم برات توضیح بدم بعدا برات توضیح میدم :(

مرسی عزیزم ولی من خوشحال نیستم که الان دارم زندگی میکنم

میدونی بعضی موقه ها آدم دوست داره نباشه ... خوش به حال اونایی که نیستن

ممنونم :gol::gol::gol:

سلام ممنونم :gol::gol::gol:

ممنونم زهرا : (

سلام ممنونم:gol::gol::gol:

ممنونم زهره جان : (

سلام ممنونم:gol::gol:

ممنونم:gol::gol::gol: