نترس از هجوم حضورم....
چیزی جزدلتنگی با من نیست
هر روز تکراریست
صبح هم
ماجرای ساده ایست
گنجشکها بی خودی شلوغش میکنند
عمر من قد نمیدهد
به سفرت بگو کوتاه بیاید
رد پاهایم را پاک میکنم
به کسی نگویید من روزی در این دنیا بودم
خدایا!
می خواهم استعفا دهم؟
کم آورده ام....!
سکوت اتاقم را دوست دارم
و آنرا حتی با صدای ترکیدن بغضم نخواهم شکست
بغضم را فرو خواهد خورد اما سکوت را ادامه خواهم داد
تاریکی مطلق اتاقم را با هیچ نوری از بین نخواهم برد
حتی با برق نگاهم
چشم هایم را مدت هاست به روی همه چیز بسته ام
چرا که تاریکی اتاقم کمرنگ نشود
انـدوه که از حــد بگــذرد جایش را میدهد به یک بی اعتنایی مـزمـن!
دیـگه مـهـم نـیـســت بـودن یا نـبـودن!
دوست داشتن یا نـداشتن!
دیگه حسی تو رو به احساس کردن نمی کشاند!
در آن لحظه فـقـط در سکوت غـرق میشـی
و فقط نـگـاه میکـنی, نـگــــــــــاه…..!