یه فانتزی عاشقانه...
شبی که آقا میخواد بره
اشکای من امون ندن و اشک پشت اشک....(خو دلم تنگ میشه...)
وقتی این حالمو میبینه
دستمو میگیره و میبره تو اتاق
در رو هم می بنده
تو بغلش محکم میگیره و بعدش دستمو میگیره
و شروع می کنه رقصیدن
دو تایی باهم عینه این خارجیا میرقصیم
با همون چشمای پر از اشکم...