مَن هر روز و هر لحظہ نگرانت میشوم کہ چه میکنی!
پنجره ی اتاقمـ را باز میکنمـ و فریاد میزنمـ :
× تنـ ـهاییت برای مَن ×
× غُصـہ ـهایت برای مَن ×
× همہ ی بُغض ـها و اَشک ـهایت برای من ×
- لبخنـــد برایمـ بزن -
بخنـــد آنقدر بُلنــــد تا من همـ بشنومـ
صـدای خنده ـهایت...