نتایح جستجو

كاش هفت ساله بودم روي نيمكت چوبي مي نشستم مداد سوسماري در دست باصداي تو ديكته مي نوشتم تو ميگفتي بنويس دلتنگي من آن را اشتباه مي نگاشتم اخمي بر چهره مي نشاندي و من به جبران دلتنگي را هزار بار مي نوشتم!

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

كاش هفت ساله بودم روي نيمكت چوبي مي نشستم مداد سوسماري در دست باصداي تو ديكته مي نوشتم تو ميگفتي بنويس دلتنگي من آن را اشتباه مي نگاشتم اخمي بر چهره مي نشاندي و من به جبران دلتنگي را هزار بار مي نوشتم!

هيچ انتظاري ازكسي ندارم، و اين نشان دهنده قدرت من نيست! مسئله ، خستگي از اعتمادهاي شكسته است

برای آن مینویسم که روزی دلش مهربان بود ، مینویسم تا بداند که دل شکستن هنر نیست ، نه دیگر نگاهم را برایش هدیه میکنم و نه دیگر دم از فاصله ها میزنم ، و نه با شعرهایم دلتنگی را فریاد میزنم .مینویسم تا شاید نامهربانی هایش را باور کند

شنيده بودم "پــــا" "قــلب دوم" است... امّا باور نداشتم... تا آن زمان كه فهميدم، وقتی دل مانـــدن ندارم، پای رفتـــن هم نيست...

شنيده بودم "پــــا" "قــلب دوم" است... امّا باور نداشتم... تا آن زمان كه فهميدم، وقتی دل مانـــدن ندارم، پای رفتـــن هم نيست...

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

سلام مرا به وجدانت برسان و اگر بیدار بود بپرس چگونه شب ها آسوده میخوابد

شبی باران، شبی آتش، شبی آیینه و سنگم / شبی از زندگی سیرم، شبی با مرگ می جنگم / تو آتش میشوی بر احساس تنهاییم / تو را با هر نفس می بویم، اما باز دلتنگم

حس بودنت در دورست ها به من شوق زندگی میبخشد، اما دوریت اینجا، همینجا آزارم میدهد، تو کجای زندگی من هستی که با تلنگری آرام و با چشمکی آشوبم میکنی؟

حس بودنت در دورست ها به من شوق زندگی میبخشد، اما دوریت اینجا، همینجا آزارم میدهد، تو کجای زندگی من هستی که با تلنگری آرام و با چشمکی آشوبم میکنی؟

بعد از تو دلم هميشه گريان باشد چون موج اسير خشم توفان باشد بعد از تو شود نگاه من خشک به در تنها و غمين و بی نگهبان باشد بعد از تو دگر نمی پذيرم دل را دل را هوسی هميشه نالان باشد آن مويه سيه چشم خمار آلودت من باشم و اين قلب پريشان باشد

گفتی که به احترام دل باران باش باران شدم و به روی گل باريدم گفتی که ببوس روی نيلوفر را از عشق تو گونه های او بوسيدم گفتی که ستاره شو دلی روشن کن من هم چو گل ستاره ها تابيدم گفتی که برای باغ دل پيچک باش بر ياسمن نگاه تو پيچيدم گفتی که برای لحظه ای دريا شو دريا شدم و تو را به ساحل ديدم گفتی...

کوله بارم بر دوش، سفری باید رفت، سفری بی همراه، گم شدن تا ته تنهایی محض، یار تنهایی من با من گفت: هر کجا لرزیدی، از سفرترسیدی، تو بگو، از ته دل من خدا را دارم...

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

پس همونه سنگین شده از عکسامم پاک کردم بازم فرقی نکرد مرسی

جای قول و قرارهایمان امن است ، زیر پاهای تو !

خیلی خوبه ولی خیلی جالبن حکایتات ادامه بده حتما" موفق میشی میگم پروفایل شما هم سخت بالا میاد ماله من خیلی طول میکشه با اینکه پیامامم زیاد نیست(پیامای بازدید کنندگانها)

نه مثل اینکه خیلی رفتی تو حکایت گفتن حکایتی شدی :biggrin: