بچه ی خوفی بودم
رفتم مدرسه اولا که ذوق داشتم درس خون بودم
بعدش دیگه گفتم مامانم خونه تنها نباشه کنارم باشه،هر روز میبردمش مدرسه حالو هواش عوض شه
آخه معلما خیلی سراغشو میگرفتن،فکرنمیکردم تا این حد عاشق خانوادم شده باشن
آخه یه چند باری هم بابامو خواستن:D
فکربد نکنیدا.... کلا دخمل خوبی بودم...