پس از آفرینش آدم، خدا گفت به او:
نازنینم آدم،
با تو رازی دارم!
اندکی پیشتر اَی..
آدم آرام و نجیب، آمد پیش!!
زیر چشمی به خدا می نگریست..
محو لبخند غم آلود خدا! دلش انگار گریست
نازنینم آدم! قطره ای اشک ز چشمان خداوند چکید!!!
یاد من باش،که بس تنهایم..
بغض آدم ترکید؛گونه هایش لرزید!!
به خدا گفت:
من...