هر چی فکرش و بکنی...
من ورودیه بهمنم...اون 6 ماه کلی آشپزی کردم براشون..انقد خوش گذشته بود بهشون...هر روز ناهار با دسر سرو می شد...
همیشه از اون دوران به عنوان بهترین خاطراتشون یاد میشه!!!
هر چی فک کنی بلدم..
غذاهای سنتی با کلی غذای جدید!
گفتم بهش..:gol:
برا چی آخه.؟؟؟:cry: من که گفتم خیلی روح بزرگی داری:D و قول دادی همش و تنها نخوری و باه مشریک شیم!!!:cry::cry:
:razz:.. خب قول داده بود دیگه خیلی تنهایی همش و نخوره:surprised:..اذیتش نکن دیگه حالا:D..بچم قول داده!!!:D
اصلا استعداد نداره تو این یه مورد!!!وضعش افتضاحه!!!!!به خدا توی آشپزخونه یه طوری رفتار میکنه انگار تو این خونه زندگی نمیکنه!!!
به نظرت چیکا کنیم مهمون نیاد..
خوش به حال تو.کلا هیچ حرکتی از خودت نشون نمیدی!!!
اونام کمک میکنن..اما من نمیدونم چرا اما دلسوز ترم!!!!میگم آدم بدبختی از در و دیوار براش نازل میشه نگو نه!!!
میثم فقط میتونه بره خرید تو کار خونه کمک نمیکنه..
مونا هم پذیرایی از مهمونا باهاشه...
من و مامن کارای غذا و سالاد و اینارو میکنیم..
اینم دردیه آشپزیت خوب باشه!!!
به خدااااااااااااا....همش هی بزار بردار...حالا مامان منم حساس..بعد اینکه هرکی میره باید جارو بزنه..خب آدم دلش میسوزه..عذاب وجدان میگیره کمک نکنه!!!!
اعصاب نمیزارن واسه آدم که..
نه واقعا امشبم باید بیاین دوباهر..ما که کل هفته پیش با هم بودیم آخه!!!یکی نیس اینارو بگه بهشون!!!
فک نمیکردم اینطوری بشم که.امروز اصلا از جام تکون نخوردم..به مامن گفتم خاله اینا اومدن میگی من با دوستام رفتیم فشم...به خدا انقدر درد میکنه نمیتونم راه برم..
برفن خوردم!!!
یعنی همین یوزر و پس و به میثم هم بدم میتونه باهاش کار کنه..چه باحاله!!!
اصلا ذات عید دیدنی خیلی کاره بیخودیه...
فک کنم همه 29 خونه ما آوار بودن حالا چه معنی داره امشب شام دوباره خونه ما بمونن آخه!!!!
من چه گناهی به درگاه خدا مرتکب شدم ...نمیدونم والا
خیلی کار بیخودیه..این به اصطلاح دید و بازدید...
دیروز تو کوه خیلی بدنم سرد و گرم شد..استخوون درد گرفتم..
اگه بخوام از این ف ی ل ت ر ش ک ن به داداشم بدم باید چی کا کنم خب؟!؟!؟
قاعدتا هر دومون از یه یوزر و پس که نمیتونیم استفاده کنیم!!