درخلوت احساس .... جایی برای هیاهوی دنیا نیست ..... اینجا تنهایم ... من و احساسم ....و دیگر جای هیچ بدی نیست .... هیچ آدم آلوده ای حق ورود به آن را ندارد .... من واحساسم با هم تنها و بدون هیچ غرور....
دلم شکست .... از هرچه یبایی که عمرش از گل هم کمتر است ...... از هرچه خوبی که همانند نسیمی میاید و میرود .... و فقط سیاهی مانده .... در کالبد تن خودش را جای داد .... واین شد که او ماندنی شد .... در کالبد تن ما.....