نتایح جستجو

[IMG]

[IMG]

[IMG]

یاد اون متن افتادم که میگه بچه ها شوخی شوخی سنگ میزنند گنجشکها جدی جدی میمیرند داداش:cry:قشنگ بود متنت قشنگ و غمگین

:surprised:ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺩﺭ ﺍﺯﺍﯼ ﺧﺪﻣﺘﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺍﻧﺘﻘﺎﻡ ﻣﯿﮕﯿﺮﻧﺪ.:surprised: کتاب سفر به انتهای شب ﻟﻮﯾﯽ_ﻓﺮﺩﯾﻨﺎﻥ_ﺳﻠﯿﻦ مهدی_غبرایی

تو میرفتی تا آبی ترین رویایت من اما، ثابت روی همان صندلی نشسته ام با کمی تفاوت که دیگر کتاب نمیخوانم چای ندارم سیگار دود نمیکنم نفس نمیکشم. نیما_معماریان :gol: مرسی دوست خوبم آهنگ قشنگیه (اونم رفت):cry:

تو میرفتی تا آبی ترین رویایت من اما، ثابت روی همان صندلی نشسته ام با کمی تفاوت که دیگر کتاب نمیخوانم چای ندارم سیگار دود نمیکنم نفس نمیکشم. نیما_معماریان

تو میرفتی تا آبی ترین رویایت من اما، ثابت روی همان صندلی نشسته ام با کمی تفاوت که دیگر کتاب نمیخوانم چای ندارم سیگار دود نمیکنم نفس نمیکشم. نیما_معماریان

به سلامتی رفیقی که رفیقش خراب میشه به فکرتعمیرشه نه تعویضش;)به سلامتی شما:redface:

خواهش میکنم ولی جدی گفتم ;)

سلام اختیار دارید شما که استادید شکسته نفسی نفرمائید شما قلم بسیار گیرایی دارید:gol::gol:

سلام بسیار حرف زیبایی زده بوده نیمای عزیزمان;)

آنقدر از مرگ می ترسیم که همیشه سعی می کنیم از تقصیرات اموات بگذریم، انگار پیشاپیش می خواهیم وقتی نوبت خودمان شد از تقصیرات ما هم بگذرند... کتاب : کوری ژوزه ساراماگو

ببخشید سلام یادم رفت:confused:

[IMG] ممنون داداش:redface:

[IMG]

[IMG]

دیگر همه چیز عادی شد .... یلدا گذشت ... زمستان هم امد .... پاییز هم رفت ... بس است دیگر ... کافیست هرچه با زمان و فصل بازی کردیم .... میخواهم اینبار بشکنی .... بجای دل فاصله را .... تا شاید دوباره .. دو دست ... دو نگاه... دو دل.. و دو لب.... که همگی تشنه اند به هم برسند .....

دیگر همه چیز عادی شد .... یلدا گذشت ... زمستان هم امد .... پاییز هم رفت ... بس است دیگر ... کافیست هرچه با زمان و فصل بازی کردیم .... میخواهم اینبار بشکنی .... بجای دل فاصله را .... تا شاید دوباره .. دو دست ... دو نگاه... دو دل.. و دو لب.... که همگی تشنه اند به هم برسند .....