تـنهـــــــا چیزی که خرجـــــــی نداردجـــــــاری شدن در ذهـــــــن دیـــــــگران است....
پس آنگونه جاری شـــــــوید که خنـــــــده بر لبانشـــــــان نـــــــقشبـــــــبندد ...نه نـــــــفرت در دلشـــــــان...
تو نوشتی از من:
من که تنها بودم با تو شاعر گشتم
با تو گریه کردم
با تو خندیدم و رفتم تا عشق
نازنیم ای یار
من نوشتم هر بار
با تو خوشبخترین انسانم…ولی افسوس
مدتی هست که دیگر نه قلم دست تو مانده است و نه من!!!
وحشت از عشق كه نه
ترسم از فاصله هاست
وحشت از غصه كه نه
ترسم از خاتمه هاست
ترس بيهوده ندارم
صحبت از خاطره هاست
صحبت از كشتن نا خواسته عاطفه هاست
كوله بار ي پر از هيچ
كه بر شانه ماست
گله از دست كسي نيست
مقصر دل ديوانه ماست......
حکایت من ؛ حکایت کسی است که عاشق دریابود ، اما قایق نداشت ...
دلباختۀ سفر بود ؛ همسفر نداشت ...
حکایت کسی است که زجر کشید ، اما ضجه نزد ...
زخم داشت و ننالید...
گریه کرد ؛ اما اشک نریخت ...
حکایت من ؛ حکایت چوپان بی گله وساربان بی شترست !
حکایت کسی که پر از فریاد بود ، اما سکوت کرد ؛...