با سکوتی لب من بسته پیمان صبور
زیر این ابر فریب که بدو دوخنه چشم عطش خاطر این سوخته تن زییر این خنده ی پاک ورد جادوگری کین
که به پای گذزم بسته رسن
دوستان دشمن با من مهربانان در جنگ همرهان بی ره با من
من زخود میسوزم همچو خون من کاندر تب من بی که فریادی از این قلب صبور بچکد در شب من
بسته...