نتایح جستجو

  1. fateme_en

    سلام خوبید شما؟ نمیدونم والا فکر کنم خوابید! من انقدر سر خودمو شلوغ کردم که کمتر وقت میکنم سر...

    سلام خوبید شما؟ نمیدونم والا فکر کنم خوابید! من انقدر سر خودمو شلوغ کردم که کمتر وقت میکنم سر بزنم به تالار خودمون.:(
  2. fateme_en

    من چادری ام

    واقعا مطلب زیبایی بود. جمله جمله شو با تمام وجود حس کردم. مرسی:gol::gol::gol: 99% از اینا برام اتفاق افتاده بود.
  3. fateme_en

    خب منم میدونم که نباید بحث یه طرفه باشه. میبینی که الان هم تو تاپیک ولایت فقیه کسایی بودن که...

    خب منم میدونم که نباید بحث یه طرفه باشه. میبینی که الان هم تو تاپیک ولایت فقیه کسایی بودن که مخالف اصل ولایت بودن و نظر هم دادن. خب ما با نظر مخالف مشکلی نداریم. فقط باید در کمال ادب و احترام باشه. البته هر دو طرف باید این موضوع رو رعایت کنن. انتقاد از رهبری هم باید وجود داشتهباشه. اگه ما...
  4. fateme_en

    در مورد مهندسی جنگ که گفتم: نه دکترای نظامی رو نمیگم. منظورم فعالیت های راه سازی و پل سازی و...

    در مورد مهندسی جنگ که گفتم: نه دکترای نظامی رو نمیگم. منظورم فعالیت های راه سازی و پل سازی و شهدای جهاد سازندگی و .... هست. کمتر شده که درموردشون صحبت کنن. تو اینترنت چیز جامع و کاملی درموردش نیس. میخوام یه مرجع درست کنم در این مورد. گفتم اگه شما اطلاعاتی دارین بگین.
  5. fateme_en

    تو سروری عزیزم. من حاضرم حرفاتو بشنوم. اگه حرفی هم زدم که ناراحت شدی معذرت میخوام. هی که میام...

    تو سروری عزیزم. من حاضرم حرفاتو بشنوم. اگه حرفی هم زدم که ناراحت شدی معذرت میخوام. هی که میام پروفایلت حرفای خودمو میخونم عذاب وجدان میگیرم.یه کم تند رفتم.
  6. fateme_en

    سلام نگین جونم... نه شد. لیاقت میخواست که من نداشتم.:cry::cry::cry: دعا کن لیاقت پیدا کنیم.

    سلام نگین جونم... نه شد. لیاقت میخواست که من نداشتم.:cry::cry::cry: دعا کن لیاقت پیدا کنیم.
  7. fateme_en

    سلام برادر زحمت چیه؟! بفرمایید.:gol: [IMG]

    سلام برادر زحمت چیه؟! بفرمایید.:gol: [IMG]
  8. fateme_en

    اونو جواب دادم. برو ببین. ولی خدایی خودمو گفتما.... اونروزی یه ذره از این در و اون در گفتم که...

    اونو جواب دادم. برو ببین. ولی خدایی خودمو گفتما.... اونروزی یه ذره از این در و اون در گفتم که بعد عذاب وجدان گرفتم.
  9. fateme_en

    رهروانه راه شهدا(شهیدیان)

    خودم یه ذره غیبت کردم گفتم تو هم یادت بیاد باهام دعوا کنی.:(
  10. fateme_en

    میخوام یه تاپیک تو تالار دفاع مقدس بزنم که جای بحث باشه. یعنی یه تاپیک دو طرفه نه اینکه فقط من...

    میخوام یه تاپیک تو تالار دفاع مقدس بزنم که جای بحث باشه. یعنی یه تاپیک دو طرفه نه اینکه فقط من مطلب بذارم بقیه هم تشکر کنن. به نظرت در مورد چی باشه خوبه؟
  11. fateme_en

    سلام آبجی جونم چطوری؟

    سلام آبجی جونم چطوری؟
  12. fateme_en

    سيد شهيدان اهل قلم - شهيد مرتضي آويني

    اولین باری که اینجا رو دیدم با همین دو تا آبجیه های عزیزمون بود. هیچوقت قسمت نشده بود برم سر مزارشون تا اینکه فاطمه و کامت پارتی شدن.:gol:
  13. fateme_en

    فاطمه یک الگو

    سلام به دوستای عزیزم. بله منم الگوم حضرت فاطمه هستن.همیشه یکی از افتخاراتم بوده که اسمم فاطمه هست و همین هم بار مسئولیتی رو بر دوش من قرار داده که باعث شده همیشه مواظب رفتارم باشم. اما کمتر شده که در مورد این شخصیت بزرگوار صحبتی بشه خیلی خوبه که ما اینجا از ایشون صحبت کنیم. انشاءالله ازمون راضی...
  14. fateme_en

    سلام برادر یه سوال شما مطلب درباره مهندسی جنگ و فعالیت های جهاد سازندگی ندارین؟

    سلام برادر یه سوال شما مطلب درباره مهندسی جنگ و فعالیت های جهاد سازندگی ندارین؟
  15. fateme_en

    رهروانه راه شهدا(شهیدیان)

    کمین مجنون اکبر صحرایی تو گردان کم کم پچپچه شد. ـ نماز نمی خونه! گفتند: « تو که رفیق اونی، بهش تذکر بده!» باور نکردم و گفتم: « لابد می خواد ریا نشه، پنهونی می خوانه.» وقتی دو نفری توی سنگر کمین پنج مجنون، بیست و چهار ساعت نگهبان شدیم با چشم خود دیدم که نماز...
  16. fateme_en

    | تاپیک جامع معرفی شهدا | شهید مهدی باکری

    سالهاي نه چندان دور همين نزديکي ها،مرداني در همسايگي ما زندگي مي کردند،که زندگي براي شان جدي ترين بازيچه بود.زندگي کردند، چون هيچ وقت اسير وذليل زندگي نشدند.زندگي مي کردند،چون معناي زندگي را فهميدند. آنها آمدند تا زندگي کردن را به ما ياد دهند وما ياد نگرفتيم. چشم دوختند در چشم ما وبا...
  17. fateme_en

    | تاپیک جامع معرفی شهدا | شهید مهدی باکری

    باران خیلی تند می آمد. به م گفت « من می رم بیرون» گفتم « توی این هوا کجا می خوای بری؟» جواب نداد. اصرار کردم . بالاخره گفت « می خوای بدونی ؟ پاشو تو هم بیا. » با لندرور شهرداری راه افتادیم توی شهر. نزدیکی های فرودگاه یک حلبی آباد بود. رفتیم آنجا. توی کوچه پس کوچه هایش پر از آب و گل و شل. آب وسط...
  18. fateme_en

    | تاپیک جامع معرفی شهدا | شهید مهدی باکری

    از شهردای یک بنز داده بودند بهش . سوارش نمی شد. فقط یک بار داد ازش استفاده کردند؛ داد به پرورشگاه. عروسی یکی از دخترا بود. گفت « ماشینو گل بزنین واسه ی عروس.»
  19. fateme_en

    | تاپیک جامع معرفی شهدا | شهید مهدی باکری

    فکش اذیتش می کرد. دکتر معاینه کرد و گفت « فردا بیا بیمارستان. » باید عکس می گرفت. عکسش که آماده شد، رفتیم دکتر بیند. وسط راه غیبش زد. توی راه روهای بیمارستان دنبالش می گشتیم. دکتر داشت می رفت. بالاخره پیداش کردم. یک نفر را کول کرده بود داشت از پله ها می برد بالا . یک پیرمرد را.
بالا