نتایح جستجو

[IMG]

[IMG]

[IMG]

[IMG]

ثنا یاد بگیر !!! نصف توه [IMG]

[IMG]

[IMG]

[IMG]

سلام چرا گیر به عکس من دادی !!! همه چی درجه اول پیشرفت رو باید رو این بززاری که شیرنی من رو دو دره نکنی بعدشم قبلا یه کم بیشتر درک میکردی حساسیت های دیگران رو ... من هم خوبم , مرسی امیدوارم که این اشفتگی شغلی هم به قول خودت بر طرف بشه و بر گردی به روال عادی زندگی

سلام حاجی داستان واقعی بود خدا به خیر کنه یه کم سرم شلوغ بود , خوبی ؟ دماغت چاقه ؟ میخندی ؟ دلستر تلخ میخوری تا همه تلخی ها رو بشوره ببره ؟

سلام حاجی داستان واقعی بود خدا به خیر کنه یه کم سرم شلوغ بود , خوبی ؟ دماغت چاقه ؟ میخندی ؟ دلستر تلخ میخوری تا همه تلخی ها رو بشوره ببره ؟

سارا !!! تو چه دختری هستی که نمیدونی چایی با عرق چه فرقی داره !!! صد درصد از اونهایی که تا حالا سنگین ترین جنسی که بلند کردند قاشق سوپ خوری بوده هستی در ضمن سارا جان خودت داری میگی , بر فرض عرق به کی میخوای راپرت بدی !!!

دقیقا حاجی و تو به مهمترین نکته که همون تفاوت رفتن بهشت تا جهنم بود اشاره کردی ممنون حاجی

خوب میتونم برات بستنی زعفرونی هم بزنم البته با شیرنی خامه ای ببین شیرنی خامه ای خیلی باهات مهربون , این مه رو دوس داره , به رنگ هاش توجه کن چقدر چشم نوازن , به شکلش ببین مثل یاقوت و الماس میمونه , بوش کن مثل بوی بهار نارنج شیراز تو اردیبهشت ماه میمونه , لمسش کن مثل نوازش صورت یک کودک شیرین زبون...

تا حالا فقط میگفتن از هوش دلفین ها یاد بگیرین , الان باید اضافه کرد از محبتشون هم یاد بگیرین " ما رایت الا جمیلا "

ببخشید دیگه به بزرگیتون , آخه این بلاها سرش اومده و سر هر کسی میاد چه ارمنی باشه یا نباشه من شرمنده ام میتونین آخرش رو بخونین

من یه آشپزخونه میزدم و تولید انبوه شیرنی خامه ای رو شروع میکردم و بین همه مجحانی تقسیم میکردم که با خوردنش بخندن چون طبق گفته یک آدم بزرگ " خدا شیرنی خامه ای را آفرید تا به واسطه آن مردم را با هم مهربان کند و گل خنده بر لبان زیبای اخمویشان بنشاند "

در پایان یک پیام به ملت می خوام بدم، تو رو خدا لطف کنید و بگذارید ما ارمنی ها کار تخصصی مون رو بکنیم، شاید همه ماها عرق فروش نباشیم. با احترام آرداواز مهندس سابق و عرق فروش فعلی

آرداواز: این طور شد که دیگر فهمیدم باید چه کنم، باید سراغ کار اصلی خودم می رفتم. یک سال قبل آرداواز وارد موسسه فرهنگی شهرداری تهران می شود و سراغ مسوول امور استخدامی آنجا می رود. آرداواز: اومدم کار پیدا کنم، اسمم آرداوازه و ارمنی هم هستم. مسوول مربوطه: بفرمائید، چه کاری می تونید برامون انجام...

سه سال قبل آرداواز طبق قرار قبلی به ایران خودرو مراجعه می کند و پس از اینکه مدتی برای نماز و ناهار و سخنرانی مدیرعامل جدید معطل می ماند، با یک مدیر پشمالوی کارگزینی مواجه می شود. مدیر کارگزینی: خب برادر، بفرمائید در این هشت سال گذشته کجا کار می کردید؟ آرداواز: من بیکار بودم، هیچ کس به من کار...