شاعرانِ بزرگ از زمستان چه شعرها گفتند و
من تمامِ زمستانم ،
به فکرِ اعدامِ گلویم ،
به خاطرهی دستانت گذشت !
چگونه با نوازشت ،
نفس از سینهام پَر کِشید که زندهام !
نمیدانم ،
اعدام بود
یا جانِ دوباره که اینگونه ،
بهجانِ دستهای تابستانیات
روزی هزار بار هنوز ،
اعدام میشوم
مرجان_شریفی
پرنده ای...