یه خاطره دیگه
تو محل ما یه پسر بچه بود اسمش کیارش بود
باباش نمیزاشت بیاد تو محل با ما از رو آتیش بپره
آخه سنش کم بود
همش 8 سالش بود
ما دیگه بقیمون کم کم 15 داشتیم
اینا تو حیاطشون مراسم میگرفتن
این بچه هم دید تو حیاطشون یه 4لیتری گذاشته به هوای اینکه آب و اینکه وقتی از رو آتیش میپره نسوزه
اینو رو...