روزي شيدا و پدر مهرانش از كوي اي گذر ميكردند....ناگاه عده اي از مقابل انها رد شدند كه تابوتي را بالاي سرشان گرفته بودند..شيدا از پدرش پرسيد :پدر اين تابوت را به كجا ميبرند؟پدر گفت:او را به جايي ميبرند كه در آن هيچ چيزي يافت نميشود،نه ناني است ونه آبي ..شيدا گفت:يعني پدر او را به خانه ما ميبرند!!!!