نتایح جستجو

اواتار 5 یکی از اواتارهایی بود که من دوست داشتم و یه انرژی مثبت بهم میداد البته نه بخاطر یوزا ها بخاطر هاردی:lol: شوخی کردم یوزا هم دوست داشتنیه;)

بالاخره جونم در اومد تا درست شد خودم دستکاری کرده بودم از دست یک سریش یادم رفته بود باید چیکار کنم . مرسی عزیزم

يك روز خانم مسني وارد خانه سالمندان شد، بسيار خوشبو با لباس و موهاي آراسته و چشماني كه از شدت ضعف تقريبا نابينا بود. شوهر اين خانم به تازگي فوت كرده بود، بنابراين او آمدن به خانه سالمندان را ضروري مي ديد. پس از اين كه مدت ها در دفتر خانه سالمندان منتظر ماند وقتي به او گفتند كه اتاقش حاضر است، با...

کاملا گیج شدم چون چند مین طول میکشه تا اجرا کنه از لطفت ممنونم فرناز جونم عید شما هم مبارک نازنین

ببخشید خیلی مزاحمت شدم همینکارو کردم الان لطفا ببین بازه

شرمندت شدم فروغ جان:gol: الان باز شد عزیزم;)

مرسی فرناز جون شرمندت شدم نمیدونم پیام خصوصی ها هم غیر فعاله؟ خودمم یادم رفته باهاش چکار کردم

فرناز جان الان لطفا یک نگاه میکنی ببینی صفه ام باز شده یانه؟

سلام بر دوست سبزم فروغ گل عیدت مبارک [IMG]

سلام کوروش جان عیدت مبارک [IMG]

تنهایی جان تبریک میگم... از دیدن این تاپیک واقعا خوشحال شدم عیدو نامزدی و تولد ....چه عالی ارزو میکنم سالهای سال کنار هم سالم و سلامت عیدهای غدیر رو جشن بگیرید. این سبد گل تقدیم شما

[IMG]

[IMG]

پیر جویی د ر آ ئینه به چهره خود می نگر یست و می گفت سپاس خد ای را که مرا صورتی نیکو بد اد جوجو(JUJU) ایستاد ه بود و این سخن می شنید و چون از نزد او بد ر آ مد کسی بر د ر خآ نه او را از حا ل پیرچو پر سید گفت د ر خآنه نشسته و بر خد ا د روغ می بندد.

بی ام دی را گفتند تاپیک اموزش ترکی خویش را بفروش گفت اگر صیاد د ام خود را فروشد به چه چیز شکار کند.

راویان اخبار باشگاه در وصف شیخ بی ام دی چنین اوردندی که نیمه شب گذشته بودندی ، در شب یلدایی آنچنان درد معده داشتندی که نبات را بر نماز وتر ترجیح دادندی.خواب آلود و بد حال رخت خواب را به قد علم نمودندی و چرتی زدندی ، در خواب رویا دیدندی دو نگاهبان جهنم لردی را کشان کشان به مکتب ما آوردی و در...

فراموش هم بشه دل گیر نمیشم . راستی اندر حکایت باشگاه نمیای؟

در باشگاه چنین اورده اند که شیخ و الشیوخ بی ام دی و عمو غلواش اسپاو رفته بودند صحرا نوردی و شب هم چادری زدند و زیر آن خوابیدند. نیمه های شب بی ام دی بیدار شد و آسمان را نگریست. بعد اسپاو را بیدار کرد و گفت: نگاهی به آن بالا بینداز و به من بگو چه می بینی؟ اسپاوگفت: میلیون ها ستاره می بینم ...

سلام بی ام دی جان:gol: ممنونم برای شما هم امیدوارم روز خوشی باشه [IMG]

حکایت بیتاب حکایت بیتاب اورده اند که بیتاب به باشگاه مهندسان رسيد ادمین و پیرجو را ديد آن جا نشسته اند. گفت: مرا 1000 امتیاز دهيد وگرنه به خدا با اين سایت همان كار كنم كه با سایت قبلی كردم انها بترسيدند و گفتند : مبادا كه او پارتی در کمیته **** ینگ داشته باشد كه باشگاه ما هم ***** شود...