نتایح جستجو

  1. .:ارمیا:.

    مشک را که پر آب کرد، از خوشحالی حتی حواسش نبود دستانش را بریده اند! بعد ریخته شدن آب هم آنقدر...

    مشک را که پر آب کرد، از خوشحالی حتی حواسش نبود دستانش را بریده اند! بعد ریخته شدن آب هم آنقدر ناراحت... که باز فرصت نکرد سراغی بگیرد از بازوانش... فقط وقتی حسین آمد بالای سرش می خواست دست به سینه سلام دهد که تازه فهمید دستانش نیستند! [IMG] . . . •۩❖۩•...باز این چه شورش ست که در خلق عالم...
  2. .:ارمیا:.

    مشک را که پر آب کرد، از خوشحالی حتی حواسش نبود دستانش را بریده اند! بعد ریخته شدن آب هم آنقدر...

    مشک را که پر آب کرد، از خوشحالی حتی حواسش نبود دستانش را بریده اند! بعد ریخته شدن آب هم آنقدر ناراحت... که باز فرصت نکرد سراغی بگیرد از بازوانش... فقط وقتی حسین آمد بالای سرش می خواست دست به سینه سلام دهد که تازه فهمید دستانش نیستند! [IMG] . . . •۩❖۩•...باز این چه شورش ست که در خلق عالم...
  3. .:ارمیا:.

    مشک را که پر آب کرد، از خوشحالی حتی حواسش نبود دستانش را بریده اند! بعد ریخته شدن آب هم آنقدر...

    مشک را که پر آب کرد، از خوشحالی حتی حواسش نبود دستانش را بریده اند! بعد ریخته شدن آب هم آنقدر ناراحت... که باز فرصت نکرد سراغی بگیرد از بازوانش... فقط وقتی حسین آمد بالای سرش می خواست دست به سینه سلام دهد که تازه فهمید دستانش نیستند! [IMG] . . . •۩❖۩•...باز این چه شورش ست که در خلق عالم...
  4. .:ارمیا:.

    مشک را که پر آب کرد، از خوشحالی حتی حواسش نبود دستانش را بریده اند! بعد ریخته شدن آب هم آنقدر...

    مشک را که پر آب کرد، از خوشحالی حتی حواسش نبود دستانش را بریده اند! بعد ریخته شدن آب هم آنقدر ناراحت... که باز فرصت نکرد سراغی بگیرد از بازوانش... فقط وقتی حسین آمد بالای سرش می خواست دست به سینه سلام دهد که تازه فهمید دستانش نیستند! [IMG] . . . •۩❖۩•...باز این چه شورش ست که در خلق عالم...
  5. .:ارمیا:.

    مشک را که پر آب کرد، از خوشحالی حتی حواسش نبود دستانش را بریده اند! بعد ریخته شدن آب هم آنقدر...

    مشک را که پر آب کرد، از خوشحالی حتی حواسش نبود دستانش را بریده اند! بعد ریخته شدن آب هم آنقدر ناراحت... که باز فرصت نکرد سراغی بگیرد از بازوانش... فقط وقتی حسین آمد بالای سرش می خواست دست به سینه سلام دهد که تازه فهمید دستانش نیستند! [IMG] . . . •۩❖۩•...باز این چه شورش ست که در خلق عالم...
  6. .:ارمیا:.

    مشک را که پر آب کرد، از خوشحالی حتی حواسش نبود دستانش را بریده اند! بعد ریخته شدن آب هم آنقدر...

    مشک را که پر آب کرد، از خوشحالی حتی حواسش نبود دستانش را بریده اند! بعد ریخته شدن آب هم آنقدر ناراحت... که باز فرصت نکرد سراغی بگیرد از بازوانش... فقط وقتی حسین آمد بالای سرش می خواست دست به سینه سلام دهد که تازه فهمید دستانش نیستند! [IMG] . . . •۩❖۩•...باز این چه شورش ست که در خلق عالم...
  7. .:ارمیا:.

    مشک را که پر آب کرد، از خوشحالی حتی حواسش نبود دستانش را بریده اند! بعد ریخته شدن آب هم آنقدر...

    مشک را که پر آب کرد، از خوشحالی حتی حواسش نبود دستانش را بریده اند! بعد ریخته شدن آب هم آنقدر ناراحت... که باز فرصت نکرد سراغی بگیرد از بازوانش... فقط وقتی حسین آمد بالای سرش می خواست دست به سینه سلام دهد که تازه فهمید دستانش نیستند! [IMG] . . . •۩❖۩•...باز این چه شورش ست که در خلق عالم...
  8. .:ارمیا:.

    مشک را که پر آب کرد، از خوشحالی حتی حواسش نبود دستانش را بریده اند! بعد ریخته شدن آب هم آنقدر...

    مشک را که پر آب کرد، از خوشحالی حتی حواسش نبود دستانش را بریده اند! بعد ریخته شدن آب هم آنقدر ناراحت... که باز فرصت نکرد سراغی بگیرد از بازوانش... فقط وقتی حسین آمد بالای سرش می خواست دست به سینه سلام دهد که تازه فهمید دستانش نیستند! [IMG] . . . •۩❖۩•...باز این چه شورش ست که در خلق عالم...
  9. .:ارمیا:.

    مشک را که پر آب کرد، از خوشحالی حتی حواسش نبود دستانش را بریده اند! بعد ریخته شدن آب هم آنقدر...

    مشک را که پر آب کرد، از خوشحالی حتی حواسش نبود دستانش را بریده اند! بعد ریخته شدن آب هم آنقدر ناراحت... که باز فرصت نکرد سراغی بگیرد از بازوانش... فقط وقتی حسین آمد بالای سرش می خواست دست به سینه سلام دهد که تازه فهمید دستانش نیستند! [IMG] . . . •۩❖۩•...باز این چه شورش ست که در خلق عالم...
  10. .:ارمیا:.

    مشک را که پر آب کرد، از خوشحالی حتی حواسش نبود دستانش را بریده اند! بعد ریخته شدن آب هم آنقدر...

    مشک را که پر آب کرد، از خوشحالی حتی حواسش نبود دستانش را بریده اند! بعد ریخته شدن آب هم آنقدر ناراحت... که باز فرصت نکرد سراغی بگیرد از بازوانش... فقط وقتی حسین آمد بالای سرش می خواست دست به سینه سلام دهد که تازه فهمید دستانش نیستند! [IMG] . . . •۩❖۩•...باز این چه شورش ست که در خلق عالم...
  11. .:ارمیا:.

    مشک را که پر آب کرد، از خوشحالی حتی حواسش نبود دستانش را بریده اند! بعد ریخته شدن آب هم آنقدر...

    مشک را که پر آب کرد، از خوشحالی حتی حواسش نبود دستانش را بریده اند! بعد ریخته شدن آب هم آنقدر ناراحت... که باز فرصت نکرد سراغی بگیرد از بازوانش... فقط وقتی حسین آمد بالای سرش می خواست دست به سینه سلام دهد که تازه فهمید دستانش نیستند! [IMG] . . . •۩❖۩•...باز این چه شورش ست که در خلق عالم...
  12. .:ارمیا:.

    مشک را که پر آب کرد، از خوشحالی حتی حواسش نبود دستانش را بریده اند! بعد ریخته شدن آب هم آنقدر...

    مشک را که پر آب کرد، از خوشحالی حتی حواسش نبود دستانش را بریده اند! بعد ریخته شدن آب هم آنقدر ناراحت... که باز فرصت نکرد سراغی بگیرد از بازوانش... فقط وقتی حسین آمد بالای سرش می خواست دست به سینه سلام دهد که تازه فهمید دستانش نیستند! [IMG] . . . •۩❖۩•...باز این چه شورش ست که در خلق عالم...
  13. .:ارمیا:.

    مشک را که پر آب کرد، از خوشحالی حتی حواسش نبود دستانش را بریده اند! بعد ریخته شدن آب هم آنقدر...

    مشک را که پر آب کرد، از خوشحالی حتی حواسش نبود دستانش را بریده اند! بعد ریخته شدن آب هم آنقدر ناراحت... که باز فرصت نکرد سراغی بگیرد از بازوانش... فقط وقتی حسین آمد بالای سرش می خواست دست به سینه سلام دهد که تازه فهمید دستانش نیستند! [IMG] . . . •۩❖۩•...باز این چه شورش ست که در خلق عالم...
  14. .:ارمیا:.

    مشک را که پر آب کرد، از خوشحالی حتی حواسش نبود دستانش را بریده اند! بعد ریخته شدن آب هم آنقدر...

    مشک را که پر آب کرد، از خوشحالی حتی حواسش نبود دستانش را بریده اند! بعد ریخته شدن آب هم آنقدر ناراحت... که باز فرصت نکرد سراغی بگیرد از بازوانش... فقط وقتی حسین آمد بالای سرش می خواست دست به سینه سلام دهد که تازه فهمید دستانش نیستند! [IMG] . . . •۩❖۩•...باز این چه شورش ست که در خلق عالم...
  15. .:ارمیا:.

    مشک را که پر آب کرد، از خوشحالی حتی حواسش نبود دستانش را بریده اند! بعد ریخته شدن آب هم آنقدر...

    مشک را که پر آب کرد، از خوشحالی حتی حواسش نبود دستانش را بریده اند! بعد ریخته شدن آب هم آنقدر ناراحت... که باز فرصت نکرد سراغی بگیرد از بازوانش... فقط وقتی حسین آمد بالای سرش می خواست دست به سینه سلام دهد که تازه فهمید دستانش نیستند! [IMG] . . . •۩❖۩•...باز این چه شورش ست که در خلق عالم...
  16. .:ارمیا:.

    مشک را که پر آب کرد، از خوشحالی حتی حواسش نبود دستانش را بریده اند! بعد ریخته شدن آب هم آنقدر...

    مشک را که پر آب کرد، از خوشحالی حتی حواسش نبود دستانش را بریده اند! بعد ریخته شدن آب هم آنقدر ناراحت... که باز فرصت نکرد سراغی بگیرد از بازوانش... فقط وقتی حسین آمد بالای سرش می خواست دست به سینه سلام دهد که تازه فهمید دستانش نیستند! [IMG] . . . •۩❖۩•...باز این چه شورش ست که در خلق عالم...
  17. .:ارمیا:.

    مشک را که پر آب کرد، از خوشحالی حتی حواسش نبود دستانش را بریده اند! بعد ریخته شدن آب هم آنقدر...

    مشک را که پر آب کرد، از خوشحالی حتی حواسش نبود دستانش را بریده اند! بعد ریخته شدن آب هم آنقدر ناراحت... که باز فرصت نکرد سراغی بگیرد از بازوانش... فقط وقتی حسین آمد بالای سرش می خواست دست به سینه سلام دهد که تازه فهمید دستانش نیستند! [IMG] . . . •۩❖۩•...باز این چه شورش ست که در خلق عالم...
  18. .:ارمیا:.

    همین که زنده س بسه! :D مهم سایه شه که بالاسرمونه!

    همین که زنده س بسه! :D مهم سایه شه که بالاسرمونه!
  19. .:ارمیا:.

    مشک را که پر آب کرد، از خوشحالی حتی حواسش نبود دستانش را بریده اند! بعد ریخته شدن آب هم آنقدر...

    مشک را که پر آب کرد، از خوشحالی حتی حواسش نبود دستانش را بریده اند! بعد ریخته شدن آب هم آنقدر ناراحت... که باز فرصت نکرد سراغی بگیرد از بازوانش... فقط وقتی حسین آمد بالای سرش می خواست دست به سینه سلام دهد که تازه فهمید دستانش نیستند! [IMG] . . . •۩❖۩•...باز این چه شورش ست که در خلق عالم...
  20. .:ارمیا:.

    مشک را که پر آب کرد، از خوشحالی حتی حواسش نبود دستانش را بریده اند! بعد ریخته شدن آب هم آنقدر...

    مشک را که پر آب کرد، از خوشحالی حتی حواسش نبود دستانش را بریده اند! بعد ریخته شدن آب هم آنقدر ناراحت... که باز فرصت نکرد سراغی بگیرد از بازوانش... فقط وقتی حسین آمد بالای سرش می خواست دست به سینه سلام دهد که تازه فهمید دستانش نیستند! [IMG] . . . •۩❖۩•...باز این چه شورش ست که در خلق عالم...
بالا