نتایح جستجو

عزم رفتن دارم نه برای اینکه بروم نه... نه برای اینکه از اینجا خسته شده باشم ... نه... نه برای اینکه از آدم ها خسته شده باشم این هم نه؟؟!! فقط برای اینکه از یک بخشی درون خود بروم در وجودم حس کنم از یک من دارم گذر میکنم با او خداحافظی میکنم ... میگذارمش گوشه ی خانه برای خودش تنها باشد میروم تا...

عزم رفتن دارم نه برای اینکه بروم نه... نه برای اینکه از اینجا خسته شده باشم ... نه... نه برای اینکه از آدم ها خسته شده باشم این هم نه؟؟!! فقط برای اینکه از یک بخشی درون خود بروم در وجودم حس کنم از یک من دارم گذر میکنم با او خداحافظی میکنم ... میگذارمش گوشه ی خانه برای خودش تنها باشد میروم تا...

عزم رفتن دارم نه برای اینکه بروم نه... نه برای اینکه از اینجا خسته شده باشم ... نه... نه برای اینکه از آدم ها خسته شده باشم این هم نه؟؟!! فقط برای اینکه از یک بخشی درون خود بروم در وجودم حس کنم از یک من دارم گذر میکنم با او خداحافظی میکنم ... میگذارمش گوشه ی خانه برای خودش تنها باشد میروم تا...

نمی توان سینه ای را شکافت و دید تا چه اندازه درد در انسان ته نشین شده است باید ضربه را خورد باید دور شد و رفت زخم های امسال اصابت دردهایی ست که دو سال پیش خورده ایم سید_محمد_مرکبیان

نمی توان سینه ای را شکافت و دید تا چه اندازه درد در انسان ته نشین شده است باید ضربه را خورد باید دور شد و رفت زخم های امسال اصابت دردهایی ست که دو سال پیش خورده ایم سید_محمد_مرکبیان

[IMG]

مرگ خیلی آسان می تواند الان به سراغ من بیاید. اما من بایدتا می توانم زندگی کنم ،نباید به پیشواز مرگ بروم. البته اگر یک وقتی ناچار با مرگ رو برو شدم که می شوم، مهم نیست. مهم اینست که زندگی یا مرگ من چه اثری در زندگی دیگران داشته باشد... ماهی سیاه کوچولو صمدبهرنگی

[IMG]

[IMG]

[IMG]

[IMG]

[IMG]

سلام ممنون همچنین بهترین ارزوها برای شما;)

[IMG]

[IMG]

[IMG]

آن قدر فکر می کنم تا جانم بالا بیاید، یا پایین به ساعت سفید نصب شده روی دیوار نگاه می کنم. وحشت می کنم از دیدن عقربه ای که می چرخد و لحظه ای نمی ایستد. رنگ قرمز ثانیه شمار بی تابی ام را بیشتر می کند. انگار مجبورم اینجا باشم، به خودم فکر کنم. دنبال چیزی می گردم که آرامم کند، متقاعدم کند که...

[IMG]

[IMG]