قضیه بر میگرده به شب گذشته حدود ساعت1 بامداد.....
خیره شده بودم به صفحه تلوزیون...زیر لب صلوات میترسم یه جاهایی چشامو میبستم چون طاقت دیدن نداشتم تا اینکه غفور کارو تموم کرد ایران3 ایتالیا1
وقتی خواستم بخوابم یه فکری اومد توی سرم
همین 6 ماه پیش بود که داشتم باصدای بلند میگفتم من هیچگونه حس...