سه نفر در کشتی بودند و برای هم کلاس می گذاشتند. اولی مدام با لپ تاپ اش کار می کرد. دومی با موبایلش مدام پیام کوتاه می فرستاد و دریافت می کرد. سومی دید کم می آورد، رفت یک لوله دستمال توی جیب اش گذاشت و سر دستمال را از جیب اش گذاشت بیرون.یکی از آن دو نفر از او پرسید: «این چیه از جیبت اومده...
مرد خودپسندی بالای سرکشاورزی ایستاده بود و کارکردنش را نگاه می کرد. مرد با غرور گفت: «بکار، بکار، که هر چه بکاری ما می خوریم.» کشاورز گفت: «یونجه می کارم:w15::w15::w15::w15:
آقا تقی: «آقا باقر، داری چه کار میکنی؟»آقا باقر: «دارم یک نامه برای برادرم مینویسم.»آقا تقی: «تو که هنوز نوشتن یاد نگرفتهای!»آقا باقر: «اشکالی ندارد. او هم خواندن بلد نیست!»:w26:
راننده اولی: «من آنقدر تند رانندگی میکنم که مسافرها خیال میکنند تیرهای برق به هم چسبیدهاند!»راننده دومی: «اینکه چیزی نیست. من سر پیچها آنقدر تند دور میزنم که خودم نمره عقب ماشین را میخوانم! :w02::w02:
یه روز حیف نون میره مغازه لوازم خونگی چشمش می افته به فلاسک. می پرسه آقا اون چیه؟ مغازه دار می گه اون فلاسکه، هر چیز سردی رو بداری توش سرد نگه می داره، هر چیز گرمی رو هم بذاری توش گرم نگه می داره. حیف نون خوشحال می شه و یکی می خره. فردا که می ره اداره، فلاسک رو با خودش می بره. رئیسش می پرسه...
وظیفه و تکلیف
روزی ملانصرالدین بدون دعوت رفت به مجلس جشنی.
یكی گفت: "جناب ملا! شما كه دعوت نداشتی چرا آمدی؟"
ملانصرالدین جواب داد: "اگر صاحب خانه تكلیف خودش را نمیداند. من وظیفهی خودم را میدانم و هیچوقت از آن غافل نمیشوم.":w15:
بچه ها نظرتون چیه یه تایپیک راه بندازیم فقط واسه دعوا کردن
:wallbash::w00::w39::w00::w39::w13::w13::w43::w08::neutral::neutral:
بعد عاقبتش هم میشه این:w47::w47:
_ بابا تو رو خدا بازم شروع نکنید بیاید یه کم بخندیم و جنبمون رو ببریم بالا_
:w36::w36::w36:
برید خجالت بکشید_ آب بشید برید زیر زمین با این غلط های املایی :w15::w15::w15::w15::w15:
زیاد هل نشید(عجله کار شیطونه) :w02::w02::w02::w02:
پس چی داداش فقط استقلال