سپیدی تا افق ها می رود همراه تاریکی
خدا از لطف می پوشد تن لخت درختان را
میان جامه ای دیبا، سپید و دلکش و زیبا
ودنیا بر تن خود می کِشد رختِ عروسان را
من و تو در کنار هم جدا از شهر و از غوغای انسانها بری از رنج و حرمانها
زبان دیده بگشاییم و در دنیای خاموشی
برای سالِ دیگر توشه گیریم از نگاهِ...