قضاوت
گنجشک به خدا گفت:لانه ی کوچکی داشتم که آرامگاه خستگی و سرپناه بی کسی ام بود
اما توفان تو آن را از من گرفت.کجای دنیای تو را گرفته بودم؟؟
خدا کفت:ماری در راه لانه ات بود،تو خواب بودی،باد را گفتم لانه ات را واژگون کند،
تو از کمین مار پر گشودی!((چه بسیار بلا ها که از تو،به واسطه ی محبتم دور...
ی عشق سر مکن که دلت پیر می شود
گاهی نفس به تیزی شمشیر می شود
از هرچه زندگیست دلت سیر می شود
گویی به خواب بود جوانیمان گذشت
گاهی چه زود فرصتمان دیر می شود
کاری ندارم آنکه کجایی چه می کنی
بی عشق سر مکن که دلت پیر می شود
چرا..ناز کشیدن واسه اونایی که ارزش دارن..خوبه ولی به کسی که عاقبت تصمیمش مشخصه و قصد تحقیر داره....ملاکش پوله...اصلا..ارزشی قائلم نمیشم....خدارو شکر وضع من الان بهتر از خانوادشونه
بی عشق سر مکن که دلت پیر می شود
گاهی نفس به تیزی شمشیر می شود
از هرچه زندگیست دلت سیر می شود
گویی به خواب بود جوانیمان گذشت
گاهی چه زود فرصتمان دیر می شود
کاری ندارم آنکه کجایی چه می کنی
بی عشق سر مکن که دلت پیر می شود
رفتمو تو شهر عشقم دلمو تنها گذاشتم
دیگه حتی واسه موندن یه بهانه هم نداشتم
با همه روح و وجودم, یه دله شکسته بودم
آره دل شکسته بودم باتمامی وجودم
میگن این دوروز دنیا,جای غم خوردن ندار...
رفتمو تو شهر عشقم دلمو تنها گذاشتم
دیگه حتی واسه موندن یه بهانه هم نداشتم
با همه روح و وجودم, یه دله شکسته بودم
آره دل شکسته بودم باتمامی وجودم
میگن این دوروز دنیا,جای غم خوردن ندار...
رفتمو تو شهر عشقم دلمو تنها گذاشتم
دیگه حتی واسه موندن یه بهانه هم نداشتم
با همه روح و وجودم, یه دله شکسته بودم
آره دل شکسته بودم باتمامی وجودم
میگن این دوروز دنیا,جای غم خوردن ندار...
رفتمو تو شهر عشقم دلمو تنها گذاشتم
دیگه حتی واسه موندن یه بهانه هم نداشتم
با همه روح و وجودم, یه دله شکسته بودم
آره دل شکسته بودم باتمامی وجودم
میگن این دوروز دنیا,جای غم خوردن ندار...
سپیدی تا افق ها می رود همراه تاریکی
خدا از لطف می پوشد تن لخت درختان را
میان جامه ای دیبا، سپید و دلکش و زیبا
ودنیا بر تن خود می کِشد رختِ عروسان را
من و تو در کنار هم جدا از شهر و از غوغای انسانها بری از رنج و حرمانها
زبان دیده بگشاییم و در دنیای خاموشی
برای سالِ دیگر توشه گیریم از نگاهِ...
سپیدی تا افق ها می رود همراه تاریکی
خدا از لطف می پوشد تن لخت درختان را
میان جامه ای دیبا، سپید و دلکش و زیبا
ودنیا بر تن خود می کِشد رختِ عروسان را
من و تو در کنار هم جدا از شهر و از غوغای انسانها بری از رنج و حرمانها
زبان دیده بگشاییم و در دنیای خاموشی
برای سالِ دیگر توشه گیریم از نگاهِ...