نتایح جستجو

بابا اینجا سگش شرف داره فیس بوک رو من از اون اولشم که مد شد نرفتم.... حالا که جای خود داره

عجب نگاه پر معنایی.................................... فکر کنم فرار داره

سلام بر سرلشکر حاضر در تاپیک................

اینم آخرین داستان جالبه ازدواج یعنی همین شاگردی از استادش پرسید: عشق چیست؟ استاد در جواب گفت: به گندومزار برو و پرخوشه ترین شاخه را بیاور. اما در هنگام عبور از گندومزار، به یاد داشته که نمی توانی به عقب برگردی تا خوشه ای بچینی؟ شاگرد به گندمزار رفت و پس از مدتی طولانی برگشت. استاد پرسید: چه...

زیر نویس داره... بخدا همین یه جمله رو بلدم:cry:

ما چاکریم نهاوند هستش من خودمم برای پروژه رفتم شهر جالبیه..... سفر یک روزه بود

دنیا از آنٍ خیال پردازان است..... دنیا از آنٍ خیال پردازان است..... می گویند در زمانهای دور پسری بود که به اعتقاد پدرش هرگز نمی توانست با دستانش کار با ارزشی انجام دهد. این پسر هر روز به کلیسایی در نزدیکی محل زندگی خود می رفت و ساعتها به تکه سنگ مرمر بزرگی که در حیاط کلیسا قرار داشت خیره می شد...

خوش گلدی سالار شب هستو آرامشش یه روزم تموم شد

حکایت شیری که عاشق آهو شد حکایت شیری که عاشق آهو شد شیر نری دلباخته‏ی آهوی ماده شد. شیر نگران معشوق بود و می‏ترسید بوسیله‏ حیوانات دیگر دریده شود. از دور مواظبش بود… پس چشم از آهو برنداشت تا یک بار که از دور او را می نگریست، شیری را دید که به آهو حمله کرد. فوری از جا پرید و جلو آمد. دید...

نظر لطف هست فقط همین:w36:

راز زندگی راز زندگی در افسانه ها آمده روزی که خداوند جهان را آفرید فرشتگان مغرب را به بارگاه خود فراخواند و از آنها خواست تا برای پنهان کردن راز زندگی پیشنهاد بدهند یکی از فرشتگان به پروردگار گفت: آن را در زمین مدفون کن فرشته دیگری گفت آن را در زیر دریاها قرار بده سومی گفت راز زندگی را در...

ارادت ... به شیفت بامدادی خوش اومدی

سلام به ورزشکار شب بخیر فعلا محفل قصه گویی بر قراره

تصویر آرامش تصویر آرامش پادشاهی جایزه بزرگی برای هنرمندی گذاشت که بتواند به بهترین شکل ، آرامش را تصویر کند. نقاشان بسیاری آثار خود را به قصر فرستادند. آن تابلو ها ، تصاویری بودند از جنگل به هنگام غروب ، رودهای آرام ، کودکانی که در خاک می دویدند ، رنگین کمان در آسمان ، و قطرات شبنم بر گلبرگ...

طلبه جوان و دختر فراری طلبه جوان و دختر فراری شب هنگام محمد باقر - طلبه جوان- در اتاق خود مشغول مطالعه بود که به ناگاه دختری وارد اتاق او شد. در را بست و با انگشت به طلبه بیچاره اشاره کرد که سکوت کند و هیچ نگوید. دختر پرسید: شام چه داری ؟؟ طلبه آنچه را که حاضر کرده بود آورد و سپس دختر که...

یا علی...... نزنید

فکر کنم داستان بگم بهتر باشه؟!؟!؟!:cry:

چون خانوما اولویت دارن یه بحثی شروع کنن( نگید فلانی فمینیسته)

بی خیال اینجا صفا هست بچه ها هم برکتش....... یه بحثی شروع کنیم بد نیست

بسلامت سالار...... آدم به این با معرفتی ندیدم که 1 به بعد بیاد سر پست!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!