نتایح جستجو

نه تو می مانی نه اندوه و نه هیچ یک از مردم این آبادی به حباب نگران لب یک رود قسم و به کوتاهی آن لحظه ی شادی که گذشت غصه هم خواهد رفت آن چنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند لحظه ها عریانند به تن لحظه خود جامه اندوه مپوشان هرگز تو به آیینه، نه، آیینه به تو خیره شده است تو اگر خنده کنی او به تو خواهد...

نه تو می مانی نه اندوه و نه هیچ یک از مردم این آبادی به حباب نگران لب یک رود قسم و به کوتاهی آن لحظه ی شادی که گذشت غصه هم خواهد رفت آن چنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند لحظه ها عریانند به تن لحظه خود جامه اندوه مپوشان هرگز تو به آیینه، نه، آیینه به تو خیره شده است تو اگر خنده کنی او به تو خواهد...

نه تو می مانی نه اندوه و نه هیچ یک از مردم این آبادی به حباب نگران لب یک رود قسم و به کوتاهی آن لحظه ی شادی که گذشت غصه هم خواهد رفت آن چنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند لحظه ها عریانند به تن لحظه خود جامه اندوه مپوشان هرگز تو به آیینه، نه، آیینه به تو خیره شده است تو اگر خنده کنی او به تو خواهد...

ممنونم آقا مهدی

نه تو می مانی نه اندوه و نه هیچ یک از مردم این آبادی به حباب نگران لب یک رود قسم و به کوتاهی آن لحظه ی شادی که گذشت غصه هم خواهد رفت آن چنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند لحظه ها عریانند به تن لحظه خود جامه اندوه مپوشان هرگز تو به آیینه، نه، آیینه به تو خیره شده است تو اگر خنده کنی او به تو خواهد...

نه تو می مانی نه اندوه و نه هیچ یک از مردم این آبادی به حباب نگران لب یک رود قسم و به کوتاهی آن لحظه ی شادی که گذشت غصه هم خواهد رفت آن چنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند لحظه ها عریانند به تن لحظه خود جامه اندوه مپوشان هرگز تو به آیینه، نه، آیینه به تو خیره شده است تو اگر خنده کنی او به تو خواهد...

دلم مي خواست؛ اهل زور و زر، ناگاه ز هر سو راه مردم را نمي بستند و زنجير خدا را برنمي چيدند دلم مي خواست دنيا خانه مهر و محبت بود دلم مي خواست مردم، در همه احوال با هم آشتي بودند طمع در مال يكديگر نمي كردند كمر بر قتل يكديگر نمي بستند مراد خويش را در نامرادي هاي يكديگر نمي جستند، ازين خون ريختن...

اختیار دارین این چه حرفیه خوبین که انشاالله؟؟؟

دلم مي خواست؛ اهل زور و زر، ناگاه ز هر سو راه مردم را نمي بستند و زنجير خدا را برنمي چيدند دلم مي خواست دنيا خانه مهر و محبت بود دلم مي خواست مردم، در همه احوال با هم آشتي بودند طمع در مال يكديگر نمي كردند كمر بر قتل يكديگر نمي بستند مراد خويش را در نامرادي هاي يكديگر نمي جستند، ازين خون...

یعنی این راست گوییت منو کشته...عاشقتم دل سر به سرت گذاشتنو ندارم ففعلا توهم هی سر به سر ما بذار...تا ببینیم چی میشه

بیخیال فکر کن نشنیدی

بگذار آدم ها هرچه میخواهند زخم بزنند ....خیالی نیس...عمری س مرهم دردهایم خداست

علیک سلام

14.....................

انسان فراموش میکنه که چی بوده...وگرنه شاید غرور جایی پیدا نمیکرد تو زندگی

گاهی وقت ها آنقدر دلم میگیرد که گنجایش هیچ کس را ندارد فقط یه گوشه تنهایی میخواهد ویکدل سیر تماشای خدا ویک نسیم برای گذر از خاطره ها کاش میشد پاک کن برداشت ولحظه هایی را پاک کرد از نونوشت.این بار برای شروع نمینویسم یکی بود یکی نبود... مینویسم همیشه خدا هست...حتی اگر همهی نبودها هم بود شوند یا...

مرررررررررررررررررررررررسی گلم لطف داری شما

19 اردی بهشت 3 سالش کامل میشه

خوبه آره روسری میخاست کلی مغازه رفتیم و خانم پسند نکرد..بالاخره یه آبی رنگ خرید...اونم مامانش پول داد گفت عمه نداره گناه داره باید مامان بده

شما خوووووووبی؟