نمی دانم پس از مرگم چه خواهد شد
نمی خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت
ولی بسیار مشتاقم
که از خاک گلویم سوتکی سازم
گلویم ...
گلویم سوتکی باشد به دست طفلکی گستاخ و بازیگوش و او یک ریز و پس در پس دم گرم خودش را در گلویم سفت بفشارد و خواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد
بدین سان...
پرسیدم چرا گریه می کنی ؟
گفت دلم گرفته تحمل نا مهربونی ها رو ندارم .
گفتم ولی زندگی برا من قشنگه ، سختی هامو یه پیام از طرف خدا می دونم ، دردامو هیچ وقت بزرگ نمی دونم ، از هر فرصتی برا شادی و خنده و خوشی استفاده می کنم ، دلمو پره از امید ، مگه دیروز که این همه غصه خوردی امروز اتفاقی افتاد ؟ ولی...
يك روز دو تا آباداني واسه هم خالي مي بستند . اولي ميگه : ما يه كوه كنار خونه مون داريم كه هر وقت مي گيم حميد . دو سه بار ميگه حميد.... حميد.... حميد....
دومي ميگه : اين كه چيزي نيست . ما يه كوه داريم كنار خونه مون كه هر وقت مي گيم حميد . ميگه : كدوم حميد؟