ز بيت مرتضي (ع) شاه ولايت اختري سر زد
که از نور رخش، ارض و سما را زيب و زيور زد
بود ميلاد زينب (س) آن که اندر روز ميلادش
در آغوش حسينش خنده بر روي برادر زد
باز وقت سحر است؛
روشني با من و تو
مانده ايم تا دم صبح
از صدای گل سرخ، قلبهامان زخمی، دیده هامان گریان، چهره ها بی لبخند
لیک، فردا چو رسد
بزند خنجر نور، بشکافد دل شب
وغم از سینه غمناک به گرمی امید، رخت بربندد و باز...
من امشب تا سحر خوابم نخواهد برد
همه اندیشه ام اندیشه فرداست
وجودم از تمنای تو سرشار است
زمان در بستر شب خواب و بیدار است
شراب شعر چشمان تو
هوا آرام، شب خاموش، راه آسمان ها باز
خیالم چون کبوترهای وحشی می کند پرواز...