نتایح جستجو

قــرارمــان فصــل انگــور! شــراب کــه شــدم تــو، جــام بیــاور، مــن، جــان!

حالا دیگر یک خط در میان گریه می‌کنم، حالا دیگر شانه‌هایم صبورتر شده‌اند و با هر تلنگری که گریه می‌زند بی‌جهت نمی‌لرزند! انگار دیگر هیچ اتفاقِ عاشقانه‌ای از چشم‌هایم نمی‌افتد و پاییزِ من اتفاق زردی‌ست که می‌تواند ناگهان در آغوشِ هر فصلی بیفتد! حالا تو هی به من بگو بهار می‌آید...

نفس ، شاید دلیلی باشد برای زندگی ، اما بی شک ” تـو “ بهانه ی آنی

تمشک............

دوغ.........

سیستان.....

دوست........

سریال.........

هفت سین........

مهندسی.....

سیبیل........

أَمَّنْ يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ يَكْشِفُ السُّوءَ

سیگار.......

سمینار.......

دلتنگی که می آید به این سادگی ها نمی رود پی کارش نه با حرف، نه با شعر..… دلتنگم و دیدار تو درمان من است...

چقدر حـــسِ حضورت... لمـــس مهربان بــودنت... آرامـــم می کــند... آرام..

وقت سفر همه یکدیگر را می بوسند او نگاهش را به من داد و من نگاهش را بوسیدم...

وسعت نبود تو به اندازۀ تمام دنیای من است تا آنجا که چشم کار میکند جای تو خالیست..

مثل یک مسافر پیشانی ات را می بوسد به امیدِ دیداری می گوید و می رود ناگهان در خم یک کوچه گمش می کنی ناگهان خودت را در گرگ و میشِ یک شهر ، مثل یک غریبه ، گم می کنی ناگهان هیچ چیز پیدا نیست هیچ چیز جز تبسمی که لحظه به لحظه ناپدید می شود جز آدمی که در خودش قطره قطره آب می شود جز خاطره ی یک شب و یک...

بیگانه ام بیگانه می مانم تا لحظه ای که عطر تنت را در کنار خود بیابم ...