خدایا خسته ام از غریبه بودن میان آدمها
از بی تفاوتی ها ، از بی کسی ، از جنس نا جنس روزگار
از سکوت تارهای بغض شنیده ی غم ! خسته ام...
انسانها را با آسمان دلت مقایسه نکن
اینجا هر کس به اندازه مداد رنگی هایش نقاش می شود !
زندگی زیباست...
به زیبایی هق هق شبانه
به زیبایی بغض نفس گیر روزانه
زندگی زیباست...!
به زیبایی نفسی که از دلتنگی بالا نمیاد
به زیبایی تمام شدن تدریجی من...
آری____
زندگی زیباست...!!!
امشب خسته تر از دیروزم
کاش میشد گوشه ای نوشت:
خدایا! صبح بیدارم نکن...
امشب غم ها برایم مهمانی گرفته اند
میخواهم بترکانم همه ی بغض هایم را
آستینم خیس گریه هست هنوز
پشت الفاظ بی معنایم
مفهوم تو پیداست هنوز...
من اگر عاشقانه می نویسم
نه عاشقم ، نه معشوقه ی کسی !
فقط می نویسم تا عشق یاد قلبم بماند...
در این ژرفای دل کندن ها و عادت ها وهوس ها
فقط تمرین آدم بودن میکنم
همین...
اگر سهم من ...
از این همه ستاره...
فقط سوسوی غریبی است...
غمی نیست
همین انتظار رسیدن شب برایم کافیست.../
یه وقت به سرت نزند شعرهایم را بتکانی...
چرا که رسوا خواهم شد...!
و همه خواهند دید!!
لحظه لحظه تو را " میان واژه هایم "!!!...
تــــــو
شبیه دیگران نیستـــی !
دیگران حـــرف میزنند ،
راه میـــروند ،
نفس میکشند ...
تــــــو
نه حــــرف میـــزنی
نه راه میــــروی
و نه ...
میـــگذاری نفس بکشم !!