ای حاجی دست رو دلم نذار که خینه...
این ذلیل مرده از وقتی رفته شهر هر روز عاشق یکی میشه...
باید یا بکشمش یا بذارمش سر راه یکی پیدا بشه ببردش..
البته هیچ آدم دیوونه ای هم این کار رو نمیکنه..
بیخ ریش خودمه..
مجبورم برم تبت بدم تمساحا بخورنش...
همون بلایی که سر باباش اوردم..
پیرم کرده این بچه...