نتایح جستجو

دالیــــــــــــــــــــــــی... گفتم بیام یه نکته رو اضافه کنم!!!!!!!!! من با reza_pme هم کلاسم:biggrin:

الهه ام،مدیریت پروژه، اصفهان،ورودی89

دارم فکر میکنم چرا نمیرم بدرسم؟؟؟؟؟یعنی فردا میانترم دارمــــــــــــا... چرا به اینترنت معتاد شدم؟ چه خاکی تو سرم بریزم؟؟؟؟؟؟؟؟

دوستم غصه نخوریا؛بیا این smsها روز دانشجو رو بخون حالشو ببر! روز قلم های تیز، روز فکر های خلاق روز اندیشه های نو، روز تو، روز دانشجو مبارک . . . . . . روز دانشجو را به تو تبریک نمی گویم تو را به این روز تبریک می گویم که این روز بی تو، و بی حس “آرمان خواهی” و...

وایسا فکر کنم.... واقعا یادم نیست... اااااااا،چرا یکی یادم اومد:w20: یه بار کیف یه دوستامو برداشتم!!!!!!! وایــــــــــــــــــــــی؛چه بچه ها داغونی بودیمــــــــــــــــا:wallbash:

2تا تفاهم داریم با هم! هم پرژه و هم ورودی89...:thumbsup2:

منم ورودی89؛مدیریت پروژه ام...اصفهان

سلام سلام... منم از پیام نورم ولی نمیگم کجای اصفهان تا بری از سامان بپرسی:D تازه شم تو هم میشناسمت سارای جونی:gol:

سلــــــــــــــــــــــــــام...منم ترم 5 مدیریت پروژه ام... الانم در به در دنبال نمونه سوال استاندارد مدیریت پروژه م... هوووووووووووووووووووووووووووم:cry:

کدوم تمرینا رو؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ فکر کنم یادت رفته تمرینا رو بذاری:D

پلان یا پلات؟ پلان واسه ساختمونه اما پلات واسه سازه ماکارونیه

[IMG]

سلام سلام ستاره! خوبی؟ هر از گاهی بیا یه دالی نکن،دلمون واست تنگولیده:دی

جواب ایرانی ها به اس ام اس یه ناشناس : دهه پنجاهی: حتما” اشتباه فرستاده دهه شصتی بعد چند بارتکرار: شما؟ دهه هفتادی:هنوز عرقه پیام خشک نشده u؟ دهه هشتادی: کدوم یکی هستی؟ اینطور پیش بره نودی ها شماره ناشناس ندارن

یکی از برنامه های زندگیم واسه آینده اینه که یه انارو بازش کنم بشمرم ببینم چند تا دونه انار واقعا توشه !!! خیلی برام سؤاله … موز رو شمردم فقط یه دونه توش بود

یه آبادانیه و یه یارو میرن شبونه یک دیوار رو خراب کنند. آبادانیه میگه: تو چراغ رو بگیر من پتک میزنم. آبادانیه یک پتک که میزده یک آجر می افتاده. یارو میگه: بیا تو چراغ بگیر تا من پتک بزنم. آبادانیه میره چراغ بگیره و یارو با یک ضربه تمام دیوارو میریزه پایین ! آبادانیه میگه : ولک حال...

قابتو بـــــــــــــــــــــــــهم بده.... هـــــــــــــــــــــــــــــــــــوم...

خیلی قشنگ بود...تنکس

" گذشته را فراموش کنید و به جلو نگاه کنید " پیری برای جمعی سخن میراند. لطیفه ای برای حضار تعریف کرد همه دیوانه وار خندیدند. بعد از لحظه ای او دوباره همان لطیفه را گفت و تعداد کمتری از حضار خندیدند. او مجدد لطیفه را تکرار کرد تا اینکه دیگر کسی در جمعیت به آن لطیفه نخندید. او لبخندی زد...