(این متن رو حــــتــــمـــا" بخونید)
دوستي داشتم كه مهندس پروژه برج ميلاد بود. هميشه راجع به اين پروژه موقع ساختش با اب وتاب صحبت ميكرد و من هم كه حوصله اش رو نداشتم فقط بهش نگاه ميكردم و سرمو براي تاييد تكون ميدادم ولي توي فكر خودم بودم. يه روز ديدمش كه خيلي ناراحت بود. ازش پرسيدم كه چي شده كه...