یاده یه داستانی افتادم که برای یخودم پیش اومده...
یه زمانی که توی یه کارخانه کار می کردم..اونا یه کارفرما داشتند که با من سر موضوعات فلسفی و دینی خیلی بحث می کرد..اما افسوس که ایشون روحیاتشون ضد معنویت و وجود خدا بود..
روشنایی به چشم همگان آشکار ولی از این عصبانی می شدم که ایشون بین هزاران درخته...