نتایح جستجو

  1. saman saghari

    كوي دوست

    میدونی خوشگل من دوست دارم همیشه عکس تورو روی قلبم میزارم میدونی فقط تو رو دارم روی زمین اینم نشونش بیا اسمتو تو روی سینه ام ببین میدونی عشق منی همیشه تو قلب منی میدونم دوستم داری اشک منو در میاری آخه تو چقد ادائو ناز داری میتونی عشق منو توی قلبت بکاری:king:
  2. saman saghari

    به تو عادت کرده بودم اي به من نزديک تر از من اي حضورم از تو تازه اي نگاهم از تو روشن به تو...

    به تو عادت کرده بودم اي به من نزديک تر از من اي حضورم از تو تازه اي نگاهم از تو روشن به تو عادت کرده بودم مثل گلبرگي به شبنم مثل عاشقي به غربت مثل مجروحي به مرهم لحظه در لحظه عذابه لحظه هاي من بي تو تجربه کردن مرگه زندگي کردن بي تو من که در گريزم از من به تو عادت کرده بودم از سکوت...
  3. saman saghari

    کاش می دانستید که زندگی با همه وسعت خویش محفل ساکت غم خوردن نیست حاصلش تن به قضا دادن و...

    کاش می دانستید که زندگی با همه وسعت خویش محفل ساکت غم خوردن نیست حاصلش تن به قضا دادن و پژمردن نیست زندگی خوردن و خوابیدن نیست زندگی حس جاری شدن است زندگی کوشش و راهی شدن است از تماشاگر اغاز حیات تا به جایی که خدا می داند
  4. saman saghari

    کاش می دانستید که زندگی با همه وسعت خویش محفل ساکت غم خوردن نیست حاصلش تن به قضا دادن و...

    کاش می دانستید که زندگی با همه وسعت خویش محفل ساکت غم خوردن نیست حاصلش تن به قضا دادن و پژمردن نیست زندگی خوردن و خوابیدن نیست زندگی حس جاری شدن است زندگی کوشش و راهی شدن است از تماشاگر اغاز حیات تا به جایی که خدا می داند
  5. saman saghari

    براي آغاز هر دگرگوني در خود، ابتدا سرچشمه ي پرورش ترس و نفرت را در وجود خود شناسايي و ريشه كن كنيد

    براي آغاز هر دگرگوني در خود، ابتدا سرچشمه ي پرورش ترس و نفرت را در وجود خود شناسايي و ريشه كن كنيد
  6. saman saghari

    فروتني زينت علم و كمال و جاه و جلال است. اهل هنر اگر فروتن باشند، هنر آنان بهتر جلوه مي كند؛...

    فروتني زينت علم و كمال و جاه و جلال است. اهل هنر اگر فروتن باشند، هنر آنان بهتر جلوه مي كند؛ همان طور كه سايه عكس آن را برجسته و نمودار مي كند، فروتني نيز هنر را آشكار مي سازد:w42:
  7. saman saghari

    چپ دستها خودشونو معرفی کنن

    سلام.منم چپ دستم دوست عزیز
  8. saman saghari

    به دریا بنگرم، دریا تو بینم. به صحرا بنگرم، صحرا تو بینم. نمیدونم چه كس بر عینكم رید، كه هر...

    به دریا بنگرم، دریا تو بینم. به صحرا بنگرم، صحرا تو بینم. نمیدونم چه كس بر عینكم رید، كه هر جا بنگرم آنجا تو ‌‍(را) بینم !
  9. saman saghari

    ای نشسته در خیال من فراموشم مکن با تنهایی و فراموشی هم آغوشـم مکن زندگانی می کنم چون شعله با...

    ای نشسته در خیال من فراموشم مکن با تنهایی و فراموشی هم آغوشـم مکن زندگانی می کنم چون شعله با خود سوختن زنده ام با سوز و ساز خویش خاموشم مکن می تراود تا شراب بوسه از جـام لبت ز شراب تلخ تنهایی قدح نوشم مکن دورم از شعله ، دارم دامنی رنگین بر این شرار از من مگیر از نو سیــه پوشم من چو صبا...
  10. saman saghari

    شب است و گيتي غرق در سياهي شب بلند است و سياهي پايدار ، ولي باور به نور و...

    شب است و گيتي غرق در سياهي شب بلند است و سياهي پايدار ، ولي باور به نور و روشنايي است ، که شام تيره ما را ، از تاريکي مي رهاند و از دل شبهاي بهار ، جشن مهر و روشنايي به ما ارمغان مي رساند تيرگي هاتان در دل نور خاموش باد...
  11. saman saghari

    شب است و گيتي غرق در سياهي شب بلند است و سياهي پايدار ، ولي باور به نور و...

    شب است و گيتي غرق در سياهي شب بلند است و سياهي پايدار ، ولي باور به نور و روشنايي است ، که شام تيره ما را ، از تاريکي مي رهاند و از دل شبهاي بهار ، جشن مهر و روشنايي به ما ارمغان مي رساند تيرگي هاتان در دل نور خاموش باد...
  12. saman saghari

    شب است و گيتي غرق در سياهي شب بلند است و سياهي پايدار ، ولي باور به نور و...

    شب است و گيتي غرق در سياهي شب بلند است و سياهي پايدار ، ولي باور به نور و روشنايي است ، که شام تيره ما را ، از تاريکي مي رهاند و از دل شبهاي بهار ، جشن مهر و روشنايي به ما ارمغان مي رساند تيرگي هاتان در دل نور خاموش باد...
  13. saman saghari

    پاییز من کولاباریست زخمی با خنجری میان دو کتفم شبانه...می گذرم...بی فانوس... نقاب...

    پاییز من کولاباریست زخمی با خنجری میان دو کتفم شبانه...می گذرم...بی فانوس... نقاب بر چهره می کشد ستاره و ماه از پشت پرده سرک می کشد قربانیش را می پاید و من در فصلی که بهار گره خورده است گمشده ام را می جویم ...
  14. saman saghari

    من به یاد فردا بی توجه به کمین پله ها خواهم رفت...

    من به یاد فردا بی توجه به کمین پله ها خواهم رفت در فراسوی زمین و تو را خواهم دید از بلندای خدا که به تسلیم حقیقت در دام از همه خانه و کاشانه جدا وای این چهره توست شده چون دامن زن...
  15. saman saghari

    فانوس به دست می گیرم. در چراگاه بی بازگشت زمان من چوپان خسته ای هستم که تمام گوسفندهایم...

    فانوس به دست می گیرم. در چراگاه بی بازگشت زمان من چوپان خسته ای هستم که تمام گوسفندهایم را گرگها خورده اند. به چه دل خوش کنم؟ باور پوچ دستهایی که روزی برای لمس تنهاییه دستهای من می آیند رویای من نیست.کابوس کهربایی رنگ شبهای جهنمیه من است...
  16. saman saghari

    مي دونم که چرا هر وقت به تو مي رسم ، نمي توانم از تو بگويم. براي گفتنت واژه کم مي آورم. به هر...

    مي دونم که چرا هر وقت به تو مي رسم ، نمي توانم از تو بگويم. براي گفتنت واژه کم مي آورم. به هر حال ، بدان که بيشتر از اين حرف ها و واژه ها برايم معنا مي دهي
  17. saman saghari

    اندیشیدن به پایان هر چیز شیرینی حضورش را تلخ می کند... بگذار پایان تو را غافلگیر کند درست مانند آغاز

    اندیشیدن به پایان هر چیز شیرینی حضورش را تلخ می کند... بگذار پایان تو را غافلگیر کند درست مانند آغاز
  18. saman saghari

    اندیشیدن به پایان هر چیز شیرینی حضورش را تلخ می کند... بگذار پایان تو را غافلگیر کند درست مانند آغاز

    اندیشیدن به پایان هر چیز شیرینی حضورش را تلخ می کند... بگذار پایان تو را غافلگیر کند درست مانند آغاز
  19. saman saghari

    Salam-baba manzori nadaram -shormandeh digeh pak nemikona* Sorry

    Salam-baba manzori nadaram -shormandeh digeh pak nemikona* Sorry
  20. saman saghari

    چشمانم را به انتظار رویا بسته ام... باز هم سایه... بارها این سایه را دیده ام! او اما، از...

    چشمانم را به انتظار رویا بسته ام... باز هم سایه... بارها این سایه را دیده ام! او اما، از من در گریز است! دلیلش را نمیدانم! میکوشم خود تعبیرش کنم! در میمانم، چشمانم را بر هم میفشارم و منتظر رویا میمانم
بالا