خسته ام
تکیه زده ام بر دیواری از سکوت
گاه گاهی هق هق تنهاییم سکوتم را می خراشدو نقشی از یادگاری می زند
یادگاری هایی که کسی سواد خواندنش را ندارد
هیچ کس
جز
خدا............
گاهی دلم می گیرد
از آدم هایی که در پس نگاه سردشان
با لبخندی گرم فریبت می دهند،
دلم می گیرد از خورشیدی که گرم نمی کند،
............و نوری که تاریکی میدهد
از کلماتی که
چون شیرینی افسانه ها فریبت می دهند
دلم می گیرد
از سردی
چندش آور دستی که دستت را می فشرد
و نگاهی که به توست
و
هیچ وقت تو را...
دلم تنگ است براي كسي كه نمي داند.............
نمي داند كه بي او به دشت جنون مي رود دلم ..............
مي دانم كه اگر نزديكش شود ،دور خواهد شد .........................
پس بگذار كه نداند بي او تنهايم .....
دور مي مانم كه نزديك بماند.............
با خوبی ها و بدی ها، هر آنچه که بود: برگی دیگر از دفتر روزگار ورق خورد
برگی دیگر از درخت زمان بر زمین افتاد، سالی دیگر گذشت........................
روزهایت بهاری و بهارت جاودانه باد........
از انسانها غمی به دل نگیر
زیرا خودنیز غمگینند،
زیرا با آنکه تنهایند ولی از خود نیز میگریزند،
زیرا به خود و به عشق خود و به حقیقت خود شک دارند،
پس دوستشان بدار حتی اگر دوستت نداشته باشند.
شادی را هدیه کن ، حتی به کسانی که آن را از تو گرفتند،
عشق بورز به آنهایی که دلت را شکستند،
دعا کن به آنهایی که نفرینت کردند ،
درخت باش به رغم تبرها ،
بهار شو و بخند که خدا هنوز آن بالا با ماست..........