دوباره دستهایم خالی است
دوباره جای بوسهها تیر میکشد
دوباره من
پراکنده
شعرهایی نوشتهام
که زنی در آنها
پنهانی
ودکا مینوشد
تا در مراسم سوگواری آرام باشد
دوباره دستهایم خالی است
دوباره جای بوسهها تیر میکشد
دوباره من
پراکنده
شعرهایی نوشتهام
که زنی در آنها
پنهانی
ودکا مینوشد
تا در مراسم سوگواری آرام باشد
این لیوان، نیمه ی پر ندارد.
سروته ـش هم که کنی.. دریغ از یک قطره
اما تو این کار را هم نکن؛
بعضی چیزهاست که ادم را سر ِپا نگه میدارد
مثل همین ردِّ آب تبخیر شده از اندی سال پیش.
-چیزی شبیه همان سراب شاید.
چه ساده گمان داشتی همیشه این جا
کنار این تلفن حضور دارم
فرسودگی مرا در نمی یابد
مرگ مرا به جا نمی آورد
و تو
می توانی پرسیدن حال و هوایم را
تا هر زمان به تعویق بیاندازی ...
هیچ کس نمی داند
برای نوشتن همین چند خط ساده
خودکار چه دردی کشیده است
…………………………………….
با چه زبانی به این جماعت بگویم
که آشنای هیچ کدامتان نیستم
که عاجزترین اعتراف زمینم
سری در آسمان دارم
و دعای خیری که هرگز
از دستانم بالاتر نرفت…