دلم حیاط خانه قدیمی پدر را می خواهد
یک بعد از ظهر تابستان باشد
باغچه ای آب دهیم
فرشی بیندازیم روی ایوان
بوی خاک و آب و گل و برگ انگور!
صدای خنده همسایه ها را بشنویم
و دلگرم باشیم که این حوالی
مردم هنوز هم قهقهه میزنند
پدر بیاید و طالبی های خنک را
یک به یک قاچ کند
و ما بدون تمام ژست های...