باز هم از شهید سید مرتضی عزیز.....
دعوا و نماز
با او حرفم شد. تقصیر من بود. همان وقت که دعوا می کردیم مطمئن بودم که حق با من نیست، اما عصبانی بودم و چیزی نفهمیدم. نیم ساعت بعد یکی از بچه ها آمد دنبالم و گفت: "از وقتی بحث تون شده، مرتضی رفته تو اتاق و در رو بسته، نماز می خونه."
دو ساعت بعد من...