خون از چشمانش سراريز شده بود. تخم يکي از چشمانش در همان دستي بود که تا چند لحظه پيش به شانه اش وصل بود ولي اکنون در کنار همان پايي افتاده بود که زير ريل راه آهن در کنار نيم رخ صورتي که نيمش خون شده بود قرار داشت.
با ناله برخواسته بود و مي گفت:
اگر بخواهیم منطقی باشیم عشق های یک طرفه به راه...