فرض کن
به عکاس بگویم:
تارهای سپید را سیاه کند
و چین و چروک را ماست مالیو حتی از آن خنده ها که دوست داری برایم بکاردباز هم از نگاهم پیداست چقدر به نبودنت خیره مانده ام . . .
هَمیـــشه میگفتـــــی : مـــــــن ، یه تار مُوی تو را به هیچ کَس نمیــــــدَهم! اینقَدر تار های مویِ مَن را به این و آن دادی تا کَچَــــل شدم ! حـــــــالا برو دســـــت از سر کچلم بردار!!!