احساساتم درد می کند ... افکارم ورم کرده اند... انگار هر روز کسی چاقویی تیز را تا دسته در من فرو می کند و من سگ جان تر از آنم که بمیرم دلم چینی بند زده ایست که هر روز میشکند و خردتر میشود باشد که پودر شود! هر حرکتی که می کنم اشتباه است! انگار روی خرده شیشه راه می روم میخواهم شخصیتم را بشویم! چیزی...