نتایح جستجو

  1. AsreJavan

    چشمهایی به رنگ عسل

    اواسط سال تحصیلی بود که اون اتفاق کذایی افتاد. من سال آخر دبیرستان بودم و شدیدا در فکر کنکور! مدام با بچه ها، کتابهای مختلف تست می خریدم و درگیر مطالعه و تست زنی بودم. با توجه به اینکه رشته تحصیلی من ریاضی_ فیزیک بود ، کار برام کمی مشکلتر بنظر می رسید ، به همین خاطر تمام فکر و هدفم شده بود درس و...
  2. AsreJavan

    حریم عشق

    سلام خوبی ملیسا با اینکه می دونم از دست من دلخوری ولی نمیشه تشکر نکرد دستت درد نکنه دارم به ترتیب داستان ها رو می خونم
  3. AsreJavan

    چشمهایی به رنگ عسل

    کتی هم با آب و تاب برایم تعریف کرد که ژاله در دانشگاه با پسری ایرانی آشنا شد که هم رشته ای هستند . پسری شایسته و موقر که به همراه خانواده اش در آلمان زندگی می کند. ژاله را در آغوش گرفتم و با شادی بی حد و مرزی گونه اش را بوسیدم .ژاله که حسابی خجالت زده شده بود گفت: - خیلی خوی کتی،...
  4. AsreJavan

    چشمهایی به رنگ عسل

    باران ریزی باریدن گرفته بود و هوا اندکی سوز داشت .بلافاصله خود را به اتومبیلم در پارکینگ رساندم و بسرعت رهسپار خانه شدم و با خود فکر کردم که نباید اجازه دهم این موجود عجیب و غریب با آن چشمهای نافذ مرا عصبانی کند. مسلما اگر دختر دیگری به جای من بود عشق او را می پذیرفت. ظاهر و رفتار و موقعیت او...
  5. AsreJavan

    چشمهایی به رنگ عسل

    در تمام مدت اشتغالم در شرکت، هنگام صرف نهار، همه همکارها برای خود غذا می آوردند، ولی من به سالن غذاخوری که در طبقه سی و یکم قرار داشت می رفتم .سالن دنج فوق العاده زیبایی که همیشه تعدادی خانم و آقا در آن دیده می شدند .بلافاصله پس از خوردن غذا ، به شرکت برمی گشتم و همیشه به دلیل اینکه کمتر با آقا...
  6. AsreJavan

    چشمهایی به رنگ عسل

    با سرعتی باور نکردنی خود را به خانه رساندم .حال غریبی داشتم .با خستگی مفرطی وارد شدم و با تعجب دریافتم که کسی در خانه نیست .یادداشت مادر که همیشه بر روی در یخچال نصب می شد ، انتظار مرا می کشید .« شیدا جان! ما منزل دایی منصور هستیم .اگر خسته نیستی بیا، در غیر اینصورت با ما تماس بگیر» شماره منزا...
  7. AsreJavan

    راهنمایی , سوالات و مشکلات مرتبط با باشگاه رو اینجا مطرح کنید

    چرا ایدیمو مسدود کردین من که حرف حق می زدم که moein1387 اون کسی که میومد تبلیغ میکرد رو کاری نداشتین برای 2 بار پیاپی تبلیغ کرد
  8. AsreJavan

    چشمهایی به رنگ عسل

    روزها به همین منوال سپری می شد و دقیقا سه هفته از شروع فعالیت من می گذشت . محیط کار به قدری شیرین و دلچسب بود که حاضر بودم تمام روز را در شرکت بمانم و حتی یک لحظه اش را هم با تنهایی و سکوت مرگ آور اتاقم عوض نکنم . پس از کلی کلنجار رفتن با دفتر بایگانی، به کمک آقا حیدر که حالا بیشتر مراقب...
  9. AsreJavan

    چشمهایی به رنگ عسل

    با صدای زنگ ممتد ساعت بیدار شدم و با سستی خاموشش کردم .هنوز خوابم می آمد و دلم نمی خواست رختخواب گرم و نرمم را ترک کنم، ولی چاره ای نبود! لحظه ای از تصور اینکه پس از مدتها راحت و بی دغدغه خوابیده ام، خوشحال شدم .دوش آب گرمی گرفتم و موهایم را مثل همیشه بالای سر جمع کردم .لحظه ای به عکس خود در...
  10. AsreJavan

    چشمهایی به رنگ عسل

    خیلی زود دریافتم که شرکت متین ، یک شرکت بازرگانی معتبر و بزرگ است که به داد و ستد در خارج و داخل کشور مشغول است .دو الی سه شرکت بزرگ و معروف خارجی که با این شرکت در ارتباط بودند، فایلهای مخصوص و جداگانه ای داشتند که نام آنها بر روی آن حک شده بود. پرونده ها هم ، شامل اسامی داروها و قیمتهای خرید و...
  11. AsreJavan

    چشمهایی به رنگ عسل

    پلکهایم را با صدای بلند شایان که با سرخوشی، ترانه ای را زمزمه میکرد گشودم .با نگاهی به ساعت، با عجله پائین پریدم .با همان سرعت دست و صورتم را شستم و به آشپزخانه رفتم - سلام صبح بخیر! - سلام دختر قشنگم، صبح تو هم بخیر - درود و سلام بر دوشیزه سحر خیز شاغل! چه عجب...
بالا