نتایح جستجو

  1. hamedinia_m51

    رد پای احساس ...

    چشمهایم همه سرخ زل زده سوی افق پای من مانده ز راه و سوالم اینست تا به کی باید رفت ؟ من در این وسعت سبز چه قدر تنهایم تا به کی چشم به راهت مانم
  2. hamedinia_m51

    اشعار و نوشته هاي عاشقانه

    وقتی که خانه نیستم کلید را دم پله اول زیر همان گلدان سفالی همیشگی گذاشته ام رویایت اگر آمد پشت در نمی ماند...
  3. hamedinia_m51

    اشعار و نوشته هاي عاشقانه

    حس مي كنم بدون تو دنيا خاليست ،مگر تو چند نفر بودي ؟؟!!
  4. hamedinia_m51

    اشعار و نوشته هاي عاشقانه

    چقدر ساده شده است کنار همین اتفاقی که شاید از پس ازدحام لحظه‌ی همیشه آرام آمدی و چشم در چشم عطوفتم کردی آشنایی دادی و شد همان که می‌بایست می‌بود چقدر ساده شده است چند کلمه ساده را آسان می‌گویی لهجه و ترانه را می‌آوری می‌کوبی به تمام کهولت آینه پسین دلگشای اسطرلاب دلت می‌رود تا...
  5. hamedinia_m51

    يك نفر همره باد آن يكي همسفر شعر وشميم يك نفر خسته از اين دغدغه ها آن يكي منتظر بوي نسيم همه...

    يك نفر همره باد آن يكي همسفر شعر وشميم يك نفر خسته از اين دغدغه ها آن يكي منتظر بوي نسيم همه هستيم دراين شهر شلوغ اين كفايت كه همه ياد هميم ...
  6. hamedinia_m51

    آره بارون مي اومد خوب يادمه ...

    چقدر جای تو خالی است زیر بارانها دقایقی كه من و خلوت خیابانها دقایقی كه سكوت و شراب و مستی و عشق من و ترك ترك بی امان لیوانها چقدر جای تو خالی تو را بغل بكنم میان دلهره مرگبار توفانها تو را بغل بكنم تا دوباره تازه شوند تمام حادثه ها، بوسه ها و گلدانها دقایقی كه من و تو دقایقی كه...
  7. hamedinia_m51

    آره بارون مي اومد خوب يادمه ...

    ... و رسالت من این خواهد بود تا دو استکان چای داغ را, از میان دویست جنگ خونین به سلامت بگذرانم تا در شبی بارانی , آنها را با خدای خویش چشم در چشم هم ,نوش کنیم. زنده یاد حسین پناهی
  8. hamedinia_m51

    آره بارون مي اومد خوب يادمه ...

    كوير تشنه باران است تشنه خوبي به من محبت كن ! كه ابر رحمت اگر در كوير مي باريد به جاي خار بيابان - بنفشه مي روئيد و بوي پونه وحشي به دشت بر مي خاست چرا هراس ؟ چراشك ؟ بيا كه من - بي تو درخت خشك كويرم كه برگ و بارم نيست اميد بارش باران نو بهارم نيست...
  9. hamedinia_m51

    آره بارون مي اومد خوب يادمه ...

    آزارم می دهی به عمد... اما من آنقدر خسته ام , آنقدر شکسته ام که هیچ نمی گویم نه گله ای نه شکوه ای حتی دیگر رنجیدن هم از یادم رفته است. دیگر چیزی برای دلبستن نمانده است. انتظار بی مفهوم است. نه کینه ای ، نه بغضی ، نه فریادی فقط صدای نم نم باران... این منم...
  10. hamedinia_m51

    آره بارون مي اومد خوب يادمه ...

    و صدای باران ، و سکوتی دلگیر و نوایی که تو را می خواند : آه ای همدم ِ من زود بیا یاد ِآن روز بخیر ، یاد ِ آن روز ِ سپید یاد آن روز که دیدار ِ تو شد قسمت ِ من یاد آن روز که نقاش ِ زمان طرح ِ چشمانِ تو را ساخت اندازه ی دیوار دلم یاد آن روز بخیر...
  11. hamedinia_m51

    آره بارون مي اومد خوب يادمه ...

    نه هوا ابریست، نه بارانی می باردپس بهانه ی دلم برای این همه سنگینی چیست؟ در خیال من بمان ، اما خودت برو . آنکه در رویای من است مرا دوست دارد ، نه تو!!!
  12. hamedinia_m51

    خودم را گذاشتم جای تو دیدم کسی نیست جای من ...

    خودم را گذاشتم جای تو دیدم کسی نیست جای من ...
  13. hamedinia_m51

    آره بارون مي اومد خوب يادمه ...

    باران که آمد٠٠٠لبهایم باریدند ! نامت با باران آمد٠٠٠ و چشمهایم٠٠٠ و دستهایم٠٠٠ همه باران شدند ٠٠٠تو با قطرات باران طلوع کردی باران که آمد کوچه باغ من و تو تب کرد و کلاغها٠٠٠ تا صبح خواندند در ضیافت باران و مه٠٠٠ گنجشگها زیر چتر هم بال گشودند٠٠٠ باران که آمد ٠٠٠ من ماندم و...
  14. hamedinia_m51

    آره بارون مي اومد خوب يادمه ...

    يادت هست زيرِ طاقیِ بازار مسگران کبوتر بچه‌ی بی‌نشانی هی پَرپَر می‌زد ما راهمان را گُم کرده بوديم! يادت هست من با چشمان تو اندوهِ آزادی هزار پرنده‌ی بی‌راه را گريسته بودم و تو نمی‌دانستی! آن روز بازار پُر از بوی سوسن و ستاره و شب‌بو بود من خودم ديدم دعای تو بر بالِ پرنده از پهنه‌ی...
  15. hamedinia_m51

    آره بارون مي اومد خوب يادمه ...

    آن روز نزديک به جاده‌ای از اينجا دور دختری کنار نرده‌های نازک پيچک‌پوش هی مرا می‌نگريست جواب ساده‌اش به دعوت دريانديدگان اشاره‌ی روشنی شبيه نمی‌آيم تو بود. مثلِ تو بود و بعد از تو بود که نزديکتر از يک سلامِ پنهانی مرا از بارشِ نابهنگامِ بارانی بی‌مجال خبر داد و رفت. نه چتری با خود آورده...
  16. hamedinia_m51

    آره بارون مي اومد خوب يادمه ...

    مگر می‌شود نيامده باز به جانبِ آن همه بی‌نشانیِ دريا برگردی؟ پس تکليف طاقت اين همه علاقه چه می‌شود؟! تو که تا ساعت اين صحبتِ ناتمام تمامم نمی‌کنی، ها!؟ باشد، گريه نمی‌کنم گاهی اوقات هر کسی حتی از احتمالِ شوقی شبيهِ همين حالای من هم به گريه می‌افتد. چه عيبی دارد! اصلا چه فرقی دارد هنوز...
  17. hamedinia_m51

    آره بارون مي اومد خوب يادمه ...

    به خدا وقت صحبت از رفتنِ دوباره و دوری از ديدگانِ دريا نيست! سربه‌سرم می‌گذاری ... ها؟ می‌دانم که می‌مانی پس لااقل باران را بهانه کُن دارد باران می‌آيد.
  18. hamedinia_m51

    آره بارون مي اومد خوب يادمه ...

    می‌دانم حالا سالهاست که ديگر هيچ نامه‌ای به مقصد نمی‌رسد حالا بعد از آن همه سال، آن همه دوری آن همه صبوری من ديدم از همان سرِ‌ صبحِ آسوده هی بوی بال کبوتر و نایِ تازه‌ی نعنای نورسيده می‌آيد پس بگو قرار بود که تو بيايی و ... من نمی‌دانستم! دردت به جانِ بی‌قرارِ پُر گريه‌ام پس اين همه سال...
  19. hamedinia_m51

    آره بارون مي اومد خوب يادمه ...

    به جستجوی تو گام‌هایم چون سرپنجه‌های پرترنم باران بر طبل زمین می‌بارد و تو چون پژواک گمشده‌ای در گلوی قنات‌های بی‌زمزمه، خاموشی..
  20. hamedinia_m51

    آره بارون مي اومد خوب يادمه ...

    با من از باران بگو تا هنوزم خاطرم اسير باران ماندگار با من از دريا بگو من هنوزم ساحلم يک ساحل بي انتها باز کن پنجره را اين غروبه که نگاه تو رو ياد من مياره .. من در اين زندان غم تو بگو از آسمان آبي و از خورشيد من هنوز دل من غربت نشينه هنوزم دستام تنهاترينه اين جا سکوته بي تو هميشه...
بالا