بعضی وقتها چه قدر ادم زود همه چی رو فراموش میکنه .هیچ وقت سعی نکردم دلشو برنجونم .همه احساستم رو دلم نگه میداشتم همیشه سعی کردم طوری رفتار کنم که ناراحت نباشه اما زود فراموش کرد حتی حرفای خودش احساسات خودش و اولین دیدار خودش ....وبالاخره اینکه من خسته اش کردم ....راست میگه خسته اش کردم ولی خستگی...
امشب نمیدونم چی بنویسم..چرامیخوام از محبتش بنویسم از بی وفاییش نمیگم چون مهربونیش بیشتره خیلی وقتها دلشو شکوندم ولی هیچ وقت بهش بی احترامی نکردم ...ازغرورش خوشم میاد .نگاهشو نمیدونم چون داره کم کم یادم میره خودش میگه احساساتیه راست میگه...گریه هاشو ندیدم ولی صدای گریشو شنیدم خدا کنه همیشه شاد...