نتایح جستجو

  1. comudf

    نظر

    می گن ما تمدنی قدیمی داریم و قدمت زیادی داره و به نظر من از این قدمت بیشترش تو جنگ و .. بودیم ....
  2. comudf

    طراحی ساعت دیجیتال با مدار منطقی کسی داره

    طراحی ساعت دیجیتال با مدار منطقی کسی داره؟ من باید یه مدار ساعت دیجیتال با استفاده از شمارنده ها و فلیپ فلاپ ها طراحی کنم ولی هنوز ساختار کلی اش را نمی دونم مثلا وقتی شمارنده ی ثانیه از صفر تا نه می ره وقتی از نه می یاد به صفر باید شمارنده ی دقیقه یکی اضافه بشه من نمی دونم چه جوریا باید این دو...
  3. comudf

    سلام سکرت سادات!!!! [IMG] عید آینده تان مبارک عیدی ما هم فراموش نشه هاااااااا !

    سلام سکرت سادات!!!! [IMG] عید آینده تان مبارک عیدی ما هم فراموش نشه هاااااااا !
  4. comudf

    دوست داشتی الان بهترین خبر خوشی که بهت میدادن چی باشه؟

    یه هفته از دنیا و ادماش دور باشم
  5. comudf

    امیدوارم موفق باشی /

    امیدوارم موفق باشی /
  6. comudf

    سیاوش کسرائی

    چشمه در پناه بنه ای روی کمرگاهی دور چشمه ای زمزمه می کرد مدام چشمه ای زنده سراینده دل شادی ها چشمه ای روشن و روشنگر تاریکی ها روی شیب تپه و دره دوید رخ آشفته علف ها را شست شانه زد زلف گل وحشی را دل خاموش چمن را کاوید هیچ کس چشمه جوشنده به بازی نگرفت صورت هیچ کسی در دل او سایه نریخت راه ها رفت...
  7. comudf

    سیاوش کسرائی

    شوق برکرده ام سر از رخنه ای در سینه سنگ آری بهارم من در این تنگ تنها اگر باد تنها اگر ابری و باران تنها اگر خورشید بود این گل نمی رست زین تنگنا راه رهاییدن نمی جست ای سایه ابر ای دامن ابر ای تیغ خورشید ای جام باران این گل نمی بود گلدانه را گر شوق گل گشتن نبودی در گریبان
  8. comudf

    سیاوش کسرائی

    باران نمی تواند نه نه نمی تواند باران کز جای برکنی یا بر تن زمین با تار و پود سست پیراهنی ز پوشش رویینه بر تنی با دانه دانه های پرکنده با ریزشی سبک با خکه بارشی که نه پی گیر نه نه نمی توانی باران هرگز نمی توان باران ! تو را سزد کاندر گذار عشق دو عاشق در راه برگ پوش حرف نگفته باشی و نجوای...
  9. comudf

    سیاوش کسرائی

    بچه کلاغ غوغا ! غریو! جیغ راحت نمی نشینم فریاد می کنم آن بال و پر شکسته که بازیچه شما است فرزند من یگانه من کودک من است گر زشت گر سیا است راحت نمی نشینم فریاد می کنم این جا جنایتی است که با دستهای شاد پوشیده می شود یاری کنید ای همه قوم سیاه پوش پرپر زنان و ملتهب اینک من تا چشم کودکان شما را...
  10. comudf

    سیاوش کسرائی

    له له و تنفس خوابم نمی برد گوشم فرودگاه صداهای بی صداست باور نمی کنی اما من پچ پچ غمین تصاویر عشق را محبوس و چارمیخ به دیوار سال ها پیوسته باز می شنوم در درون شب من رویش گیاه و رشد نهالان پرواز ابرها تولد باران تخمیرهای سکت و جادویی زمین من نبض خلق را از راه گوش می شنوم آری همواره من...
  11. comudf

    سیاوش کسرائی

    آرش کمانگیر برف می بارد برف می بارد به روی خار و خاراسنگ کوهها خاموش دره ها دلتنگ راه ها چشم انتظار کاروانی با صدای زنگ بر نمی شد گر ز بام کلبه های دودی یا که سوسوی چراغی گر پیامی مان نمی آورد رد پا ها گر نمی افتاد روی جاده های لغزان ما چه می کردیم در کولک دل آشفته دمسرد ؟ آنک آنک کلبه ای...
  12. comudf

    // ... به نفر بعدیتون یک شعر هدیه بدین ...\\

    روزگاری با غم دوری تو من ساختم قصه ها و غصه ها با یاد تو پرداختم با امید دیدنت یک لحظه و یک ثانیه بارها در کنج غم شعر و غزلها ساختم شور عشقت خانه ی دل را به بازی میگرفت من چه تلخ این بازی بی انتها را باختم گرچه سازت همنوا با ساز من هرگز نشد باز اما من برایت این نوا بنواختم...
  13. comudf

    به نفر قبلیتون یه شعر هدیه بدین

    قصّه ی مرگ عشق خدایا دوستت دارم چرا که تو آموزگار اول عشق در من بودی آری تو بودی که به من ، پیکی از گوهر عشق را نوشاندی و خودت بودی که ، معشوق را در وجودم پروراندی و امّا…! من چه گویم در برت؟ من نگویم… تو خود دانی که در عشقم نباشد هیچ رنگی و ریایی بسی سخت است… بسی...
  14. comudf

    شعر نو

    عشق الهی خدایا چنان عاشقت کن مرا که از زجر این بند گردم رها و از اشتیاق وصال و لقا من از خویشتن هم بگردم جدا چنان صیقلی ده دلم را خدا که چشم دل از آن بگیرد جلا به هر دم برآید ز جانم ندا خدایا خدایا خدایا خدا دمی بر نیاسایم از دوریت نباشم از این درد یک دم جدا...
  15. comudf

    شعر نو

    رویای عشق دوش یادت بر سرم زد ناگهان جسم و روحم رفت یکجا ناگهان عقل و هوشم را ببرد از این جهان در خماری بودم اندر کوی تو کور سویی دیدم از گیسوی تو من سلامی دادمت از عمق جان صبر کردم ...... نه نیامد یک کلام خوابِ من ....... رویای من ........ گر تو نمی خواهی مرا...
  16. comudf

    خودتو با یه شعر وصف کن...!

    من میروم...(شعر نو) یاد دارم هر زمان با دوریت یارای پیکارم نبود چشمها می بستم در خیالم با دو بال خویشتن سوی تو پر میزدم اوج پرواز خیالم بی افق بود مرزهای بسته ی هفت آسمان را می گشود کاش میدانستی چشم من از باز بودن خسته بود کاش می دانستی من به چشم بسته از آن...
  17. comudf

    [IMG]

    [IMG]
  18. comudf

    [IMG]

    [IMG]
  19. comudf

    [IMG]

    [IMG]
  20. comudf

    [IMG]

    [IMG]
بالا