من گرگ بودم
شب شد، وَباید گله را تا خواب بشمارم
شب شد ولی انکار میکردم که بیدارم
من با برادرهای یوسف هم قسم بودم
من گرگ بودم، باید از خود پرده بردارم
چشمت طلسمم کرده حبسم میکند در ماه
این بار باید سایه ای در ماه بگذارم
با اینکه دندانهای من تیز است می بایست
شب را تمامآ زنده بر دندان نگه دارم...
گرگ هاري شده ام
هرزه پوي و دله دو
شب درين دشت زمستان زده ي بي همه چيز
مي دوم ، برده ز هر باد گرو
چشمهايم چو دو كانون شرار
صف تاريكي شب را شكند
همه بي رحمي و فرمان فرار
گرگ هاري شده ام، خون مرا ظلمت زهر
كرده چون شعله ي چشم تو سياه
تو چه آسوده و بي باك خزامي به برم
آه ، مي ترسم ، آه...
منشين با من ، با من منشين
تو چه داني كه چه افسونگر و بي پا و سرم ؟
تو چه داني كه پس هر نگه ساده ي من
چه جنوني، چه نيازي، چه غمي ست ؟
يا نگاه تو ، كه پر عصمت و ناز
بر من افتد ، چه عذاب و ستمي ست
در دم اين نيست ولي
در دم اين است كه من بي تو دگر
از جهان دورم و بي خويشتنم
پوپكم ! آهوكم
تا...
صبحونه من حتما باید غذای گرم باشه......اینم بستگی به مزاج آدما داره.....
مزاج منم سرد و تر هستش.....
برا صبحونه یا املت میخورم یا خاگینه یا نیمرو......;)
اونیکه خورشید منو به ابر بارونی سپرد
رفت و از اون غم کوچه ها لاشه ی پاییز و نبرد
رو آسمون طرحی کشید که سایه روشنی نداشت
از اون شبی که ساخته بود توقع ستاره داشت
حرفی نمونده رو دلم ، اشکی نمونده تو چشام
یخ زده واژه ها تو شرجیه ترانه هام
دوباره با یک قطره اشک از گریه
پرده می کشم شعله ی...
روز اول پيش خود گفتم ديگرش هرگز نخواهم ديد
روز دوم باز می گفتم ليك با اندوه و باترديد
روز سوم هم گذشت اما سر پيمان خود بودم
ظلمت زندان مرا می کشت باز زندان بان خود بودم
آن من ديوانه عاصی در درونم های و هوی ميکرد
مشت بر ديوار ها می کوفت روزنی را جستجو می کرد
در درونم راه می پيمود همچو روحی در...
بگذار که در حسرت ديدار بميرم... در حسرت ديدار تو بگذار بميرم...
دشوار بود مردن و روي تو نديدن ... بگذار بدلخواه تو دشوار بميرم...
بگذار که چون ناله مرغان شباهنگ... در وحشت و انوده شب تار بميرم...
بگذار که چون شمع کنم پيکر خود آب.... دربستر اشک افتم و ناچار بميرم...
ميميرم از اين درد که جان...
کاش کسی حسرت دیدار نداشت
کاش کسی به دل غم یار نداشت
کاش وقتی از وصال یارسخن گفتیم
کسی به چشم خود قطره ی اشکی نداشت
کاش جاده و راهی هرگز نمی دیدیم
تا یار سفر کرده حسرت برگشت نداشت
[IMG]