یک عمر در کنار خودت ایستاده ای
کاری به جز مشاهده صورت نداده ای
در برف، باد، و باران.. تمام سال
در چهارراه _شادروان_ تاج زاده ای
یک پای لنگ داری و آن را هم از نخست
سیمان گرفته اند.. ندارد اراده ای..
هی سبز و زرد و قرمز و دلتنگی از سکون
در زندگی راکد و بی شوق و ساده ای
از خنده ها و شادی و خوشبختی...